نبردی که از تنگه هرمز تا وال‌استریت را لرزاند

زهرا عسگری روزنامه‌نگار

شناسه خبر: 181036

در جهانی که تعادل قدرت بیشتر مبتنی بر توازن وحشت و بازی‌های ژئوپلیتیکی است، وقوع جنگ میان دو بازیگر کلیدی و متضاد مانند ایران و اسرائیل چیزی بیش از یک تقابل منطقه‌ای خواهد بود بلکه به‌نوعی نقطه‌عطفی در روند فروپاشی نظم جهانی پس از جنگ سرد محسوب می‌شود این جنگ، اگر واقعاً رخ دهد نه‌تنها محدود به مرزهای فیزیکی این دو کشور نیست بلکه آتش آن در زیر پوست خاورمیانه، اروپا، آسیای شرقی و حتی آمریکای شمالی نیز زبانه خواهد کشید با توجه به موقعیت ژئوپلیتیکی ایران در اتصال سه قاره و جایگاه اسرائیل در معادلات امنیتی غرب هرگونه رویارویی نظامی، زنجیره‌ای از واکنش‌ها و تداخل‌های امنیتی و اقتصادی ایجاد خواهد کرد که با هیچ معیار عقلانی قابل مهار نیست.

سیاست بین‌المللی به‌خصوص پس از حمله روسیه به اوکراین نشان داده که وابستگی کشورها به یکدیگر هم‌زمان می‌تواند نیروی بازدارنده باشد و هم زمینه‌ساز بحران. جنگ ایران و اسرائیل می‌تواند بلوک‌بندی‌های جدیدی را شکل دهد. کشورهایی که تاکنون با احتیاط در روابط با تهران یا تل‌آویو حرکت می‌کردند، مجبور خواهند شد موضع‌گیری صریح‌تری اتخاذ کنند ولو به قیمت از دست دادن امتیازات پیشین. بلوک عربی که با سیاست‌های ائتلافی در حال نزدیکی به اسرائیل بود با فشار افکار عمومی و بحران مشروعیت داخلی ممکن است دچار شکاف‌های تازه‌ای شود از سوی دیگر، کشورهایی مانند چین و روسیه که در حوزه بین‌الملل به‌دنبال تضعیف نفوذ آمریکا هستند با حفظ ظاهر بی‌طرفی، ممکن است عملاً به تقویت یکی از طرفین بپردازند تا شطرنج قدرت را دوباره چیدمان کنند اما آیا قدرت‌های بزرگ واقعاً دغدغه امنیت منطقه را دارند، یا صرفاً از این جنگ به‌عنوان فرصت دیگری برای فروش تسلیحات و تثبیت منافع راهبردی خود استفاده خواهند کرد؟

اقتصاد جهانی اما بیشترین آسیب را خواهد دید. ایران به‌رغم تحریم‌ها، یکی از تأمین‌کنندگان مهم انرژی به شرق آسیاست و اسرائیل نیز در حوزه فناوری و کشاورزی هوشمند، شرکای متعددی دارد. قطع این زنجیره‌های تأمین، موجی از بی‌ثباتی اقتصادی ایجاد خواهد کرد بهای نفت، گاز، فلزات کمیاب و حتی مواد غذایی ممکن است به‌شکلی بی‌سابقه جهش کند، به‌خصوص اگر تنگه هرمز یا بندر حیفا دستخوش حملات موشکی یا مین‌گذاری دریایی شوند. تأثیرات این جنگ به‌مراتب بیشتر از جنگ اوکراین خواهد بود چرا که دو طرف از ظرفیت‌های تخریبی غیرمتعارف و نیابتی برخوردارند. بازارهای بورس در شرق آسیا، اروپا و آمریکای شمالی سقوط خواهند کرد و کشورهایی که به‌تازگی از بحران کرونا نفس کشیده‌اند، بار دیگر با رکود مواجه خواهند شد اما آیا این نظام اقتصادی جهانی تاب چنین لرزشی را دارد یا باید منتظر بازتولید الگوهای اقتصادی محلی باشیم؟

در عرصه اجتماعی و انسانی نیز تبعات جنگ ایران و اسرائیل فاجعه‌بار خواهد بود. موج مهاجرت‌ها از ایران، لبنان، فلسطین و حتی مناطقی از سوریه و اردن دوباره اروپا را درگیر بحران پناهجویی خواهد کرد. فضاهای عمومی اروپا که به‌زحمت در حال گذار از افراط‌گرایی و پوپولیسم هستند، ممکن است بار دیگر در معرض گفتمان‌های نژادپرستانه، ضداسلامی و ضدیهودی قرار گیرند. بدتر آنکه دولت‌های اروپایی در تلاش برای حفظ امنیت داخلی، ممکن است سیاست‌هایی پیش گیرند که خود زمینه‌ساز رادیکالیزه‌شدن جوانان مهاجر شود. امنیت سایبری، حملات سایبرتروریستی و اختلال در سیستم‌های اطلاعاتی نیز بخش جدا‌نشدنی این جنگ خواهد بود که مرزهای ملی را بی‌معنا کرده و مرزهای دیجیتال را به‌خط مقدم تبدیل خواهد کرد.

در این میان نهادهای بین‌المللی چون سازمان ملل، شورای امنیت و اتحادیه اروپا در بهترین حالت تنها قادر به صدور بیانیه خواهند بود. کارنامه این نهادها در مهار بحران‌های پیشین مانند یمن، سوریه یا اوکراین آن‌چنان ضعیف بوده که نباید انتظار نقش فعالی از آن‌ها داشت شاید تنها نقش عملی آن‌ها نظارت بر گذرگاه‌های مرزی برای کمک‌رسانی یا ثبت آمار قربانیان باشد از آن سو رسانه‌های جهانی نیز دچار انحراف خبری خواهند شد. تحت تأثیر منافع سیاسی یا فشارهای اقتصادی صاحبان قدرت، تحلیل‌ها جانبدارانه و ناعادلانه خواهد بود.

اگر نهادهایی چون آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، گروه‌های میانجی‌گر منطقه‌ای و سازمان‌های حقوق‌بشری صرفاً در مقام مشاهده‌گر باقی بمانند، دیگر نمی‌توان از جامعه جهانی سخن گفت در چنین فضایی، سیاست‌ورزی به‌جای عقلانیت به‌بازار سوداگری بدل می‌شود و جنگ نه به‌مثابه شکست دیپلماسی که به‌عنوان گزینه‌ی محتمل سیاست خارجی در نظر گرفته می‌شود.

در نهایت باید گفت که جنگ ایران و اسرائیل اگر با همین روند کنونی پیش رود، تنها یک بحران منطقه‌ای نیست بلکه آزمونی برای اعتبار مفاهیم نظم جهانی، حقوق بین‌الملل و مفهوم مسئولیت‌پذیری جهانی است. موضع‌گیری‌های دوگانه، سکوت‌های معنا‌دار و بی‌عملی نهادها همگی نشانه‌هایی هستند از فقدان اراده جمعی برای صلح از این‌رو، نه‌تنها باید نهادهای بین‌المللی به‌طرز بنیادی اصلاح شوند، بلکه ضروری‌ست فضای گفت‌وگوی جهانی بازتعریف گردد.

 

 

ارسال نظر