(در رثای علامه سید علی شفیعی)فقیه مردمدار
علیرضا مخبردزفولی
در جلسه ای کاری نشسته بودم؛ عادت دارم به احترام مراجعم، به پیامکها توجهی نمی کنم؛ و معمولا زل می زنم در چشم های سخن گوینده!...
کمی صدای رسیدن پیامکها، متواتر شد! نگران شدم...زیر چشمی نگاهی به صفحه گوشی کردم. یکی از پیامک ها را باز کردم.
« دکتر جان! آیت الله شفیعی فوت کردند» پیام ۶-۷ کلمه بیشتر نبود؛ ولی طوفان غمی که با خود آورد، دلم را و ذهنم را مثل پر کاهی به آسمان بلند کرد! دیگر نمی فهمیدم عزیزی که روبرویم نشسته چه می گوید!
شده بود مثل فیلمی که صدا نداشت!
زهر تلخ و جانکاه فراق، قاطی شده بود با خاطرات مثل رطب شیرین ارادت و مؤانست با مجتهدی که فقاهت را با عرفان، و عرفان را با خدمت به خلق، و خدمت به خلق را با اخلاص،گره زده بود و چه ترکیب کم مانندی!
همین هفته گذشته نوه ارجمندش سیدعلیرضا شفیعی، انگشتر متبرکی از او برایم هدیه آورد.
آیت الحق سید علی شفیعی(ره) نماد یک عالم وارسته، مردم دار، ساده زیست و الهی بود.
قله شخصیت بلندش هنگامی دست نیافتنی تر شد، که همه این فضائل چشمگیرش، با ارادتی غلیظ و عشقی عمیق به سید و سالار شهیدان حضرت حسین ابن علی(ع) درهم آمیخت.
مجالس روضه ی او در عزای جد غریبش، هرگز ترک نشد.
عمق و به روز بودن دانایی او، در کنار اشراف کم نظیرش بر فنون و هنر فاخر خطابه؛نظم ذهنی،احاطه او بر ادبیات،دایره فراخ واژگان،حافظه قوی، دل با صفا، انس حیرت انگیز با قرآن کریم و اهل بیت شرافت(ع) و پیوند دائمی با مردم، او را به چهره ای منحصر به فرد در استان خوزستان و از جهاتی در ایران مبدل کرده بود.
بگذارید بی تعارف و واضح بنویسم؛داغ فرزند مجاهد و فاضلش سید محسن شفیعی (ره) کمرش را شکست! شک ندارم که اگر این مصیبت جانسوز نبود، آیت الله دوست داشتنی خوزستان، سالهای سال بیش از این عمر می کرد و ایران از وجودش بهره مند تر می بود.
امروز چشم هایی بسته شد؛ که هرگز بر فیض سحر بسته نماند،قلبی از حرکت ایستاد که جز برای مردم نتپید و لبانی از سخن، خاموش شد که از آنها جز خیر و صلاح نتراوید...
امروز رکنی فرو ریخت که تا سالهای سال برپاشدنی نیست ...
برای او رحمت و رضوان الهی را طلب میکنم که به پاس عمری پارسایی و مجاهدت در راه
خدا،حق اوست.