

گروه فرهنگ و هنر: آدلاین ویرجینیا وولف، رماننویس، ناشر، منتقد و فمینیست انگلیسی در ۲۵ ژانویهی ۱۸۸۲ در شهر لندن به دنیا آمد.
مادر ویرجینیا مدل بود. خانوادهی ویرجینیا اهل علم و ادب بودند. پدرش لسلی استیفن مردی ادیب و منتقدی مشهور بود. و همسرش لئونارد وولف کتابهایی در زمینهی اقتصاد و سیاست نوشته بود. چارلز داروین از بستگان وولف بود و خانهی آنها مدام در آمد و شد بزرگان و فرهیختگان قرار داشت. کتابخانهی پدر پر از کتابهایی بود که ویرجینیا از نوجوانی از آنها بهره میبرد. او آثار نویسندگان بزرگی همچون جیمز جویس، هنری جیمز و مارسل پروست را در این کتابخانه خوانده بود.
ویرجینیا در سیزدهسالگی مادرش را از دست داد و پس از این حادثهی دلخراش ناگهانی، ویرجینیا خواهر ناتنیاش را نیز از دست داد. فشارهای عصبی وارد شده بر ویرجینیا در اثر این فقدانها موجب شد که دو سال بعد ویرجینیا دچار حملهی عصبی بشود. با همه ی این دشواریها ویرجینیا بین سالهای ۱۸۹۷ تا ۱۹۰۱ موفق شد در دانشکدهی زنان کالج سلطنتی لندن درسهایی در زبان یونانی و لاتین و آلمانی و همچنین تاریخ بخواند.
ویرجینیا ۲۲ سال داشت که پدرش را نیز از دست داد.
ویرجینیا در سال ۱۹۱۲ با لئونارد وولف دوست قدیمی برادرش ازدواج کرد. وولف انتشارات هوکارث را در سال ۱۹۱۷ با همسرش راهاندازی کرد. این انتشارات آثار نویسندگان جوان و گمنام را منتشر میکرد. آنروزها وولف و همسرش آثار کارترین منسفیلد، نویسنده داستان کوتاه اهل نیوزلند و همچنین تی.اس.الیوت، شاعر و نمایشنامهنویس آمریکایی-بریتانیایی که هنوز از شهرت چندانی برخوردار نبودند را منتشر کردند.
جنگهای جهانی اول و دوم باعث افسردگی شدید ویرجینیا شد. او تاب و توان تحمل این افسردگی را نداشت. در این دو جنگ او بسیاری از دوستان نزدیک خود را از دست داده بود. روحیهاش بسیار شکننده و ناتوان شده بود. جیبهای خود را پر از سنگ کرد به رودخانه "اوز" رفت و خود را به رودخانه سپرد و غرق شد. پیکر او تا ۱۸آوریل پیدا نشد.
وولف در آخرین یادداشت خود برای همسرش نوشت:
عزیزترین، تردیدی ندارم که دوباره دچار جنون شدهام. احساس میکنم که نمیتوانیم یکی دیگر از این دورههای وحشتناک را از سر بگذرانیم. و این بار بهبودی نخواهم یافت. شروع به شنیدن صداهایی کردهام و نمیتوانم تمرکز کنم. بنابراین کاری را میکنم که به گمانم بهترین کار ممکن است. بهترین شادی ممکن را تو در اختیارم گذاشتهای. هرآنچه میتوان بود برایم بودهای. گمان نمیکنم تا پیش از شروع این بیماری وحشتناک هیچ دو نفری میتوانستند از این شادتر باشند. بیش از این توان مبارزه ندارم. میدانم که دارم زندگیات را تباه میکنم، میدانم که بدون من میتوانی کار کنی. و میدانم که خواهی کرد. میبینی؟ حتی نمیتوانم این را هم درست بنویسم. نمیتوانم چیزی بخوانم. میخواهم بگویم همه شادی زندگیام را مدیون توام. تو با همه چیز من ساختهای و به طرزی باورنکردنی نسبت به من مهربان بودهای. همه چیز جز اطمینان به نیکی تو مرا ترک گفتهاست. دیگر نمیتوانم به تباه کردن زندگیات ادامه دهم. گمان نمیکنم هیچ دونفری بتوانند آنقدر که ما شاد بودهایم شاد باشند."
خواهرزادهی ویرجینیا، کوئین بل اولین کسی است که زندگی ویرجینیا وولف را نوشته است و بعدها پژوهشگران بسیاری از زندگی وولف نوشتند.
از ویرجینیا وولف رمانهای بسیاری بر جا مانده است که میتوان به رمانهای "سفر به درون"(۱۹۱۵)، "شب و روز"(۱۹۱۹)، "خانم دالوی"(۱۹۲۵)، "به سوی فانوس دریایی"(۱۹۲۷)، "امواج"(۱۹۳۱، و … اشاره کرد.
از میان آثار ویرجینیا وولف کتابهای "اتاقی از آن خود" توسط نشر نیلوفر و با ترجمهی صفورا نوربخش، " موجها" با ترجمهی مهدی غبرایی و توسط نشر افق، "به سوی فانوس دریایی" ترجمهی صالح حسینی- که بعدها این ترجمه لغو مجوز شد-، و … به فارسی ترجمه شده است.
از معروفترین اثر وولف که از قضا داستان هم نیست، کتاب "اتاقی از آن خود" است. این کتاب را وولف در سن ۴۷ سالگی خود منتشر کرد. این کتاب در کلاسهای آئین نگارش پایههای مختلف در دانشگاه تدریس میشود.بسیاری از منتقدان این کتاب را شکلدهندهی جریان فکری فمینیستی و نقد ادبی فمینیستی میدانند.فکر نوشتن این کتاب زمانی در ذهن وولف جرقه خورد که در بستر بیماری افتاده بود. او قصد داشت کتاب امواج را شروع کند اما اندیشه ی نوشتن "اتاقی از آن خود" رهایش نمیکرد. او در مورد نوشتن این کتاب میگوید:
با چنان سرعتی مینوشتم که وقتی قلم به دست میگرفتم مثل بطری آبی بودم که سر و ته شده باشد. با نهایت سرعتی که میتوانستم مینوشتم؛ بیش از حد سریع، چون حالا برای تصحیح آن نوشتهها باید زحمت بکشم، اما این روش به آدم آزادی میدهد و اجازه میدهد از فکری به فکر دیگر بپرد."
ویرجینیا وولف در بخشی از این کتاب به شکسپیر اشاره میکند که چگونه این فرصت را پیدا کرد به لندن برود و به تماشاخانههای آنجا راه پیدا کند و بعد از ما میخواهد که خواهر شکسپیر و موقعیت او را در ذهنمان تجسم کنیم:
هنرش را روی صحنهها، وهوشش را در خیابانها میآزمود و حتی به کاخ ملکه هم راه یافت. فرض کنیم در این بین خواهر فوقالعاده بااستعداد او در خانه مانده بود. او هم به اندازهی برادرش ماجراجو و خلاق بود و برای دیدن دنیا اشتیاق داشت. اما او را به مدرسه نفرستادند. او شانسی برای فراگیری دستورزبان و منطق نداشت، چه رسد به خواندن آثار هوراس و ویرژیل. گهگاه کتابی بهدست میگرفت، احتمالاً یکی از کتابهای برادرش را، و چند صفحهای میخواند. اما آنوقت والدینش سر میرسیدند و به او میگفتند که جورابها را وصله کند یا مواظب باشد غذا نسوزد و اینقدر سر توی کتاب و کاغذ نکند. آنها با تغیر و در عین حال محبت با او حرف میزدند، زیرا آدمهای حسابی بودند و شرایط زندگی یک زن را درک میکردند... دخترک شاید مخفیانه چند صفحهای را در انبار سیب سیاه میکرد، اما مراقب بود که آنها را پنهان کند یا بسوزاند. با وجود این، خیلی زود، پیش از آنکه نوجوانی را پشت سر بگذارد، قرار شد با پسر یک تاجر پشم در همسایگیشان نامزد کند. او فریاد زد که از ازدواج متنفر است، و به همین دلیل کتک مفصلی از پدرش خورد. سپس پدر دست از ملامت او برداشت. در عوض به او التماس کرد که پدرش را اذیت نکند و بهخاطر این ازدواج آبرویش را نریزد. پدر با چشمهای پر از اشک وعده گردنبند یا پیراهن زیبایی را به او داد. دختر چهطور میتوانست از فرمان او سرپیچی کند؟ چهطور میتوانست دل پدرش را بشکند؟ نیروی نبوغ و استعدادش را در بقچهی کوچکی پیچید و در یک شب تابستانی به کمک طنابی از پنجره پایین رفت و راه لندن را در پیش گرفت. هنوز هفده سالش هم نبود... قدرت تخیل شگفتانگیزی داشت، استعدادی مانند استعداد برادرش در موسیقی کلام. او هم مثل برادرش ذوق تئاتر داشت. جلو در تماشاخانه ایستاد. گفت که میخواهد بازی کند. مردها به او خندیدند. مدیر تئاتر ـ مردی چاق و بیچاکدهن ـ قهقهه زد. به فریاد چیزی دربارهی رقصیدن سگها و بازیگری زنها گفت. گفت که محال است هیچ زنی بتواند بازیگر شود... خواهر شکسپیر نمیتوانست برای پرورش هنر خود هیچ آموزشی ببیند. آیا حتی میتوانست در میکدهای غذایی پیدا کند یا نیمهشب در خیابانها پرسه بزند؟ سرانجام مدیر بازیگران دلش بهحال او سوخت؛ جودیت از آن آقا آبستن شد و بعد ـ چه کسی میتواند خشم و استیصال قلب شاعری را که در جسم زنی اسیر شده اندازه بگیرد؟ ـ در یک شب زمستانی خودش را کُشت...» (اتاقی از آن خود، ترجمهی صفورا نوربخش، ص ۷۸ و۷۹)
از زندگی وولف فیلم سینمایی هم ساخته شده است. یکی از این فیلمها، فیلم "ساعتها" است. ساعتها نام فیلمی است بر اساس رمان "ساعتها" نوشتهی مایکل کانینگهام که در سال ۲۰۰۲ توسط استیون دالدری، کارگردان انگلیسی تاتر و سینما ساخته شده است. در این فیلم نیکول کیدمن، جولین مور و مریل استریپ ایفای نقش کردهاند.
این فیلم روایتگر یک روز از زندگی سه زن در مکانهای متفاوت است و در سه زمان مختلف است. ویرجینیا وولف در سال ۱۹۲۳ در حال نوشتن رمان خانم دالووی است و لورا براون زنی خانهدار در سال ۱۹۵۱ در حال خواندن این رمان است و کلاریسا واگان زنی همجنسگرا در سال ۲۰۰۱ مانند خانم دالووی میخواهد مهمانیای ترتیب دهد. در این فیلم نیکول کیدمن نقش ویرجینیا وولف را بازی میکند که به خاطر بازی این نقش جایزه ی اسکار میگیرد.
-
دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.
-
افزودن دیدگاه