
دکتر هاشم اورعی- استاد دانشگاه صنعتی شریف- رهبران سیاسی عموماً بر این باورند که خود تصمیم میگیرند ولی واقعیت این است که شرایط آنان را به طرف آن تصمیم میکشاند. با نزدیک شدن به اولین سالگرد حمله نظامی روسیه به اوکراین خوب است نگاهی تاریخی به روابط بین این دو کشور بیاندازیم. تفاوتهای اساسی بین نگاه مردم روسیه و اوکراین به خود و به یکدیگر وجود دارد. ولادیمیر پوتین در سالهای اخیر به یک مورخ آماتور تبدیل شده و مطالبی را در ارتباط با تاریخ روسیه منتشر میکند. از جمله قبل از اعلان جنگ در مقالهای بر این نکته تاکید کرد که روسها و اوکراینیها هر دو از نژاد اسلاوند. این طرز تفکر مربوط به قبل از انقلاب 1917 روسیه است که مردم روسیه، اوکراین و بلاروس را یکی میدانست و آنها را روسیه بزرگ، روسیه کوچک و روسیه سفید مینامید. اتحاد جماهیر شوروی این نامها را کنار گذاشت لیکن رابطه برادرانه بین این سه ملت را تقویت کرده و نقش برادر بزرگتر را به روسیه داد. مشکل اینجاست که برادر بزرگتر بر رهبری خانواده اصرار ورزیده و برادر کوچکتر در پی استقلال است و نافرمانی میکند.
اختلافات بین روسیه و اوکراین با در نظر گرفتن میراث مشترکشان پیچیدهتر میشود. از نظر روسها کییف مادر همه شهرهای روسیه و نقطه آغازین مذهب، فرهنگ و زبان این کشور است. با جدا کردن کییف از روسیه تاریخ این کشور یک چهارم هزاره کوتاهتر شده و مهمتر از آن هویت اروپایی آن از بین خواهد رفت. تاریخ روسیه با نشان دادن ناکامیها به صورت موفقیتهای بزرگ تعریف شده و جنگهای این کشور با لهستان در قرن هفدهم، سوئد در قرن هجدهم، فرانسه در قرن نوزدهم و آلمان در قرن بیستم در همین قالب روایت میشود. ماجرا به این صورت بیان میشود که در پی شکستهای سنگین در مراحل اول جنگ، رهبری مقتدر ظهور کرده و دشمن را نابود میکند. پوتین نیز این سناریو را مدنظر قرار داده است و در 20 سال اخیر دستگاه تبلیغاتی او این پیام را به روسها داده که فروپاشی شوروی نه آزادی آنها از کمونیسم بلکه بزرگترین فاجعه قرن بیستم برای این کشور بوده است که با دسیسه غرب رقم خورد. لذا وی در دو دهه اخیر این پیام را در اذهان مردم روسیه القاء کرده که این شکست هم باید به پیروزی تبدیل شود. پیامی که در عمل با اشغال شبه جزیره کریمه در سال 2014 میلادی آغاز شد. از منظر کرملین پروژه بازسازی روسیه کبیر با بازگرداندن اوکراین به زیر چتر این کشور تکمیل شده و پوتین قهرمان این ماجرا خواهد بود. اما هویت مردم اوکراین همخوانی با این سناریو ندارد. جامعه روسیه به کشور خود به چشم یک امپراطوری قدرتمند و خودکامه مینگرد در حالیکه تصور تاریخی اوکراینیها از خود دولت نظامی و نیمه دموکراتیک قزاق است که طی 2000 سال در میان سه قدرت روسیه، لهستان و ترکیه قرار گرفته و موفق شد استقلال خود را تا سال 1654 حفظ کند. در این تاریخ قرارداد اتحاد با روسیه به امضاء رسید و از آن پس اوکراین رفته رفته به زیر چتر روسیه کشانده شد.
طی بیش از سه قرن، اوکراینیها در امپراطوری روسیه و پس از آن اتحاد جماهیر شوروی به مناصب بالا دست یافتند که نتیجه آن سرکوب هویت ملی و فرهنگی این کشور بود. لیکن آتش استقلالطلبی هیچگاه خاموش نشد و در اوج دوران کمونیسم تا وقتی لئونید کراوچوک آخرین رهبر کمونیست اوکراین در سال 1991 کشور را به استقلال رساند ادامه یافت. ولی رهبران روسیه هیچوقت با اوکراین به عنوان کشوری مستقل کنار نیامدهاند. پس از فروپاشی شوروی آنها حرکت این کشور به سمت غرب را خیانت ارزیابی کردند. البته در قرن نوزدهم نیز در لهستان شرایط مشابهی حاکم بود و پس از قیام مردم این کشور، تبلیغات دولت روسیه لهستانیها را به خیانت به روسیه بزرگ تحت تاثیر واتیکان و فرانسه انقلابی متهم میکردند.
ولی از نظر مردم روسیه امروز لهستان مثل سایر کشورهاست و اوکراین جای آن را گرفته است. دشمنی امروز روسها با مردم اوکراین ناشی از عدم پذیرش این کشور به عنوان کشوری مستقل است. لیکن تاریخ درس خود را حتی به لجوجترین دانش آموزان خواهد آموخت. روزی فرا خواهد رسید که رهبران و مردم روسیه بالاخره با استقلال اوکراین کنار خواهند آمد. افسوس که مردم امروز این کشور باید تاوان این لجاجت را بدهند. ولی جهان باید این واقعیت را قبول کند که مردم اوکراین مقاومت خواهند کرد. چون برای رسیدن به استقلال روحیه بالایی دارند. روحیهای که چند قرن قدمت دارد. آزادی محور اصلی هویت مردم اوکراین بعنوان یک کشور بوده و این طرز تفکر تا اعماق وجودشان رخنه کرده و غیر قابل حذف است. قزاق دلاور و آزاد در دشتهای پهناور یکی از نمادهای هویت ملّی مردم اوکراین است. از ویژگیهای دیگر اوکراین چند قومیتی بودن آن است. میتوان سربازی را دید که به زبان اوکراینی، روسی یا تاتار صحبت کرده و پیرو آئین ارتدوکس، کاتولیک، پروتستان، اسلام و یا یهودیت است و شانه به شانه دیگران برای حفظ استقلال کشور میجنگد.
وقتی پوتین نظرش را در مورد یکی بودن روسها و اوکراینیها اعلام میکند در واقع او پای خود را فراتر از دستگاه تبلیغاتی روسیه میگذارد و به قرن نوزدهم یعنی دوران قبل از اتحاد جماهیر شوروی برمیگردد و این توهمی است که او بر آن اصرار میورزد. مردم اوکراین گذشته تلخی را تجربه کردهاند و در جستجوی دوران طلایی نیستند. نگاه آنها معطوف به آینده است تا گذشته. امروز کرامت تا اعماق وجود مردم اوکراین ریشه دوانده و روسها را که میخواهند با سیاست مشت آهنین آنها را به زیر سلطه خود بکشند به وحشت انداخته است. حمله پوتین به اوکراین در واقع حس وطنپرستی و هویت ملی مردم اوکراین را تقویت کرده است. با فرود آمدن هر خمپاره و شلیک هر گلوله از سوی سربازان روسی به ویژه در مناطق شرقی این کشور، از تعداد افرادی که با روسیه احساس همبستگی میکنند کاسته میشود. روسیه از هم اکنون جنگ تسلط بر افکار و قلبهای مردم اوکراین را باخته است. علاقه مردم اوکراین برای اروپایی بودن نیز در حال افزایش است. 86% مردم این کشور با پیوستن به اتحادیه اروپا و 76% به پیمان نظامی ناتو موافقند. برخلاف روسها که غرب را دشمن خود میپندارند، مردم اوکراین خود را اروپایی دانسته و میخواهند بخشی از غرب باشند. مقاومت مردم اوکراین در مقابل امپراطوری پوتین بیانگر این واقعیت است که اتحاد و هویت ملی آنها توان، انرژی و شجاعت لازم را برای حفظ استقلال کشور داراست.
کلام آخر اینکه بریتانیای کبیر طی چند قرن امپراطوری بر هم زده و جهان را با تکیه بر استثمار در سیطره خود قرار داده بود. اما نظام امپریالیستی بریتانیا دوام نیاورد و در نیمه قرن بیستم فروپاشید. سیاستمداران ما نیز برای عقب نماندن از قافله از هر فرصتی برای تاختن به روباه پیر و پوشش نهادن بر ضعفهای خود استفاده میکنند. اما چگونه است که نظام امپریالیستی بریتانیا در قرون گذشته قابل نکوهش لیکن اهداف و سیاستهای امروز روسیه که هدفی جز به استثمار کشاندن کشورهای همسایه و تبدیل شدن به امپراطوری خودکامه نه تنها اشکالی ندارد بلکه در راستای منافع ملی ما ارزیابی میشود؟
-
دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.
-
افزودن دیدگاه