حاشیهنشینی، چهره پنهان شهرهای ما
شهناز محمودی
در حاشیه هر شهر بزرگ، شهری دیگر نفس میکشد؛ شهری بیتاب، بیتابلو و بیصدا. خیابانهایش بینام، کوچههایش بینقشه و ساکنانش بیسهم از وعدههایی هستند که هر سال در نطقهای رسمی تکرار میشود. حاشیهنشینی دیگر یک پدیده تازه یا گذرا نیست، بلکه به واقعیت دائمی زیست شهری ایران بدل شده است؛ واقعیتی که نه میتوان آن را نادیده گرفت و نه میتوان تنها با طرحهای مقطعی مهار کرد.
برآوردها نشان میدهد اکنون بیش از ۲۰ میلیون نفر از جمعیت کشور در سکونتگاههای غیررسمی یا مناطق حاشیهای زندگی میکنند. این رقم بهتنهایی برای هشدار کافی است، اما وقتی آن را کنار افزایش تورم، رشد هزینههای مسکن و افت فرصتهای شغلی میگذاریم، عمق مسئله آشکارتر میشود.
حاشیهنشینی در ایران، برخلاف تصور عمومی، تنها نتیجه مهاجرت روستاییان به شهر نیست. امروز بسیاری از ساکنان مناطق حاشیهای، خود زاده همان شهرها هستند. افزایش قیمت زمین، ناتوانی در تأمین مسکن، فقدان نظام عادلانه توزیع خدمات و تمرکز فرصتهای اقتصادی در مراکز خاص، شهروندان کمدرآمد را به تدریج از متن شهر رانده و به بیرون از محدوده رسمی سوق داده است.
در دهههای اخیر، الگوی توسعه شهری نیز به شکاف طبقاتی دامن زده است. شهرها به جای رشد متوازن، حول محور برجها، مراکز خرید و مناطق لوکس گسترش یافتهاند. در مقابل، مناطق جنوبی و کمبرخوردار با کمبود خدمات شهری، فضای سبز، حملونقل مناسب و امکانات آموزشی روبهرو هستند. حاصل آن است که فاصله فیزیکی میان شمال و جنوب شهرها، بازتاب مستقیم شکاف اجتماعی میان فقیر و غنی شده است.
ایران امروز شاهد شکلگیری «شهرهای دوسرعته» است؛ در یکسو مناطق برخوردار با خیابانهای آسفالتشده، مراکز فرهنگی، آموزشهای خصوصی و دسترسی به اینترنت پرسرعت، و در سوی دیگر مناطقی که هنوز با ابتداییترین نیازها دستوپنجه نرم میکنند. در چنین شرایطی، حاشیهنشین بودن فقط به معنای جغرافیایی نیست؛ بلکه تبدیل به نوعی هویت اجتماعی شده است. کودکی که در منطقهای محروم به دنیا میآید، احتمالاً تا بزرگسالی هم در همان مدار فقر باقی میماند.
حاشیهنشینی پیامدهای گستردهای دارد؛ از افزایش آسیبهای اجتماعی گرفته تا گسست فرهنگی و کاهش حس تعلق به شهر. وقتی گروهی از مردم احساس کنند دیده نمیشوند یا سهمی از منابع ندارند، اعتماد عمومی فرسوده میشود. این مناطق اغلب بهدلیل نبود زیرساختهای فرهنگی و نظارتی، مستعد رشد بزهکاری، اعتیاد و ترک تحصیل هستند.
از سوی دیگر، نگاه از بالا به پایین برخی نهادها نیز به تداوم این وضعیت دامن میزند. برخوردهای موقتی، طرحهای انتقال اجباری یا پاکسازی فیزیکی محلات، فقط ظاهر مسئله را تغییر میدهد، نه ریشه آن را. حاشیهنشینی را نمیتوان با بولدوزر حذف کرد؛ باید با سیاست اجتماعی درست، آن را به متن شهر پیوند زد.
در بسیاری از طرحهای شهری، انسان غایب بزرگ است. بودجههای کلان صرف پروژههای عمرانی و زیباسازی میشود، در حالی که عدالت فضایی و دسترسی برابر به امکانات مغفول میماند. شهرداریها گاهی درگیر مدیریت کالبدی شهرند، نه مدیریت زندگی شهری. اگر قرار است از حاشیهنشینی سخن بگوییم، باید بپذیریم که ریشه آن در بیعدالتی ساختاری نهفته است؛ در جایی که شهروند بودن به میزان دارایی و موقعیت مکانی وابسته شده است.