ریشه فرهنگی اقتصاد بیمار ایران ، از دلالی تا توسعهیافتگی
اشرفسادات جلالزاده | روزنامهنگار

در ایران هرگاه با مسئلهای اقتصادی، اجتماعی یا مدیریتی روبهرو میشویم و مسیر تحلیلها را دنبال میکنیم در نهایت به یک نقطه مشترک میرسیم . فرهنگی که در لایههای مختلف جامعه ریشه دوانده و مانند رشتهای نامرئی، رفتارهای فردی و جمعی را در مسیرهای خاصی هدایت میکند. هرچند بارها درباره نقش فرهنگ در توسعه سخن گفته شده، اما عملاً این مفهوم به یکی از پرکاربردترین و در عین حال کمفهمیدهترین واژههای فضای عمومی بدل شده است. در نگاه نخست، بسیاری از بحرانهای اقتصادی ایران از کمبود منابع، ضعف سیاستگذاری یا ناکارآمدی مدیریتی ناشی میشود، اما در نگاهی عمیقتر، ریشه مشترک بسیاری از این مشکلات در همان جایی نهفته است که کمترین سرمایهگذاری بر آن انجام شده: فرهنگ.
وقتی درباره فرهنگ سخن میگوییم، مقصود تنها مناسبات رفتاری یا باورهای اجتماعی نیست بلکه مجموعهای از نگرشها، عادتها، ارزشها و الگوهای تصمیمگیری است که در زندگی روزمره ما جاری است و بر همه حوزهها، از سیاست و اقتصاد تا آموزش و سبک زندگی، تأثیر میگذارد. در طول دههها، ما به عنوان یک جامعه بیشتر یاد گرفتهایم که چگونه از شرایط غیرقابل پیشبینی نجات پیدا کنیم تا اینکه چگونه مسیر توسعه را بسازیم. این روحیه واکنشی در اقتصاد نیز به شکل تمایل به سود کوتاهمدت، بیاعتمادی به ساختارهای رسمی و ترجیح دلالی به تولید ظاهر شده است.
در واقع، در طول زمان، مفهوم سرمایه در ذهن ایرانی از تولید ارزش به نگهداری ارزش تغییر یافته است. اگر در بسیاری از جوامع توسعهیافته، سرمایهگذاری به معنای مشارکت در خلق ارزش و تولید است، در ایران این واژه بیش از هر چیز یادآور خرید زمین، سکه، ارز یا ملک است؛ کالاهایی که نقشی در افزایش تولید ناخالص ملی ندارند و تنها ابزاری برای حفظ یا افزایش دارایی فردی محسوب میشوند. نتیجه آن، شکلگیری اقتصادی است که در ظاهر پرتحرک اما در باطن ایستا و کمعمق است؛ اقتصادی که پول در آن مدام دستبهدست میشود، اما ثروت جدیدی خلق نمیشود.
اگر نگاهی دقیقتر به رفتار اقتصادی جامعه بیندازیم، درمییابیم که بخش قابل توجهی از مردم بهجای مشارکت در فرآیند تولید یا سرمایهگذاری مولد، ترجیح میدهند در بازارهایی فعال باشند که بازدهی سریع و بدون زحمت دارند. این رفتار نه از طمع، بلکه از ذهنیتی ریشهدار ناشی میشود؛ ذهنیتی که در آن آینده نامطمئن است و اعتماد به سیاستگذاری اقتصادی وجود ندارد. در نتیجه، هرکس در پی نجات خود است، نه ساختن جمعی بهتر.
این وضعیت حاصل سالها بیثباتی اقتصادی و سیاسی است که فرهنگ اقتصادی جامعه را شکل داده است. ایرانیان قرنها با نااطمینانی زیستهاند؛ از جنگها و قحطیها تا نوسانات ارزی و تورم مزمن. چنین تاریخی ناگزیر روحیهای محافظهکارانه و گاه فرصتطلبانه را در ناخودآگاه جمعی ما نهادینه کرده است. دلالی، واسطهگری و سفتهبازی به تدریج جای تولید، صنعت و تلاش درازمدت را گرفتهاند و به الگوهای رفتاری پذیرفتهشده بدل شدهاند.
در چنین بستری، طبیعی است که مردم به جای اندیشیدن به ارزشآفرینی، به دنبال حفظ ارزش دارایی خود باشند. خانهها تبدیل به گاوصندوقهایی برای ذخیره ارز و طلا شدهاند و خرید ملک و خودرو نه به عنوان نیاز مصرفی، بلکه به عنوان «امنترین سرمایهگذاری» تلقی میشود. در نتیجه، اقتصاد ملی از گردش سالم سرمایه تهی میشود و در عوض، حجم عظیمی از نقدینگی به بازارهای غیرمولد سرازیر میشود؛ بازارهایی که به جای تقویت تولید، تنها تورم و شکاف طبقاتی را تشدید میکنند.
اما مسئله فقط در رفتار مردم نیست. سیاستگذاریهای کلان نیز طی سالهای متمادی به این چرخه معیوب دامن زدهاند. فروش تراکم، سهمیهبندی ارز، قرعهکشی خودرو یا پیشفروش سکه، نمونههایی از سیاستهایی هستند که نهتنها اقتصاد را اصلاح نکردند، بلکه به نوعی دلالی دولتی انجامیدند. این سیاستها مردم را به حضور در بازارهای کاذب تشویق کردند و نوعی (رقابت برای بقا) را در ذهن جامعه نهادینه ساختند. نتیجه آنکه هر فردی، از هر طبقه اجتماعی، خود را درگیر بازیای میبیند که قواعد آن مبتنی بر ترس، طمع و بیاعتمادی است.
از سوی دیگر، ضعف در صنعت گردشگری و ارتباطات بینالمللی نیز مانع مهمی در مسیر تبادل فرهنگی بوده است. در حالیکه حضور گردشگران خارجی میتوانست فرصت ارزشمندی برای یادگیری و تبادل فرهنگهای سازنده باشد، سیاستهای محدودکننده و ضعف زیرساختها، ایران را از یکی از مهمترین ابزارهای ارتقای فرهنگی محروم کرده است. گردشگری نهتنها میتواند اقتصاد را پویا کند، بلکه به عنوان پلی فرهنگی، نگاه جامعه به زندگی، نظم، کار و مصرف را تغییر دهد
اما در غیاب این تجربهها، ما در دایره بستهای از عادات تکراری گرفتار ماندهایم؛ عادتهایی که به جای رشد، بازتولید رکود میکنند.
در چنین شرایطی، تغییر واقعی از جایی آغاز میشود که نگاه فرهنگی به اقتصاد اصلاح شود. باید بپذیریم که اقتصاد سالم تنها محصول سیاستگذاری درست نیست، بلکه به درک فرهنگی جامعه از مفاهیم کار، ثروت و توسعه نیز بستگی دارد. اگر جامعهای تولید را ارزش نداند و سود بدون تلاش را ستایش کند، هیچ سیاست اقتصادی پایداری نمیتواند آن را به مسیر رشد بازگرداند.
در این میان، دو نهاد بانکی و بورسی میتوانند نقشی اساسی در بازسازی اعتماد عمومی ایفا کنند. بانک و بورس، برخلاف بازارهای غیررسمی، مبتنی بر شفافیت، نظارت و ثبت اطلاعات هستند و میتوانند سرمایههای سرگردان را به سوی فعالیتهای مولد هدایت کنند. با این حال، این دو نهاد نیز در سالهای اخیر از بیاعتمادی عمومی آسیب دیدهاند؛ بیاعتمادیای که تنها با ثبات تصمیمگیری و پرهیز از سیاستهای مقطعی قابل ترمیم است. دولت میتواند با صیانت از این دو رکن و جلوگیری از دخالتهای هیجانی، مسیر بازگشت سرمایهها به اقتصاد رسمی را هموار کند.
اما همهچیز به دولت ختم نمیشود. هرچند دولتها در نقش متولیان اقتصاد کلان وظیفه ایجاد بسترهای شفاف و پایدار را دارند، اما اصلاح فرهنگ اقتصادی بدون مشارکت مردم ممکن نیست. جامعه باید به سطحی از بلوغ فرهنگی برسد که میان منافع فردی و منافع ملی تعادل برقرار کند. تا زمانی که سود شخصی در تضاد با توسعه ملی تعریف شود، حرکت جمعی به سمت پیشرفت ممکن نخواهد بود.
در این مسیر، آموزش و رسانه نقش تعیینکنندهای دارند. همانطور که رفتار اقتصادی از فرهنگ تأثیر میگیرد، فرهنگ نیز از نظام آموزشی و رسانهای تغذیه میشود. باید از سنین پایین، مفاهیمی مانند کارآفرینی، تولید، پسانداز هدفمند و ارزش کار جمعی در ذهن نسل جدید نهادینه شود. رسانهها نیز باید به جای ترویج هیجان بازار و تبلیغ سود کوتاهمدت، فرهنگ تفکر بلندمدت و مسئولیتپذیری اقتصادی را تقویت کنند.
نکته مهم دیگر، بازتعریف مفهوم «موفقیت» در جامعه است. در فرهنگ اقتصادی کنونی، موفقیت اغلب با میزان دارایی سنجیده میشود، نه میزان تأثیرگذاری یا خلاقیت. این معیار غلط، جامعه را به سمت رقابتهای ناسالم و رفتارهای غیرمولد سوق میدهد. بازگشت به ارزشهای واقعی، یعنی احترام به تولیدکننده، صداقت در معامله و تلاش مستمر، میتواند گام نخست برای بازسازی اخلاق اقتصادی باشد.
از سوی دیگر، سیاستگذاران باید بپذیرند که تغییر فرهنگ زمانبر است و نیازمند استمرار و هماهنگی میان نهادهاست. نمیتوان با بخشنامه و شعار، فرهنگ اقتصادی را اصلاح کرد. این تغییر تنها زمانی رخ میدهد که مردم احساس کنند سیاستها منصفانه، پایدار و قابل اعتمادند. هر تصمیم ناگهانی، هر تغییر قوانین سرمایهگذاری یا نوسان غیرمنتظره، تنها بیاعتمادی را عمیقتر میکند و مردم را بیش از پیش به سمت بازارهای غیرمولد میراند.
در نهایت، باید اذعان کرد که ما میراثدار اقتصادی هستیم که قرنها بر پایه تجارت، دلالی و واسطهگری شکل گرفته و هنوز نتوانسته خود را با نیازهای اقتصاد مدرن سازگار کند. اما این میراث را میتوان بازسازی کرد، اگر شجاعت مواجهه با ریشههای فرهنگی آن را داشته باشیم. تا زمانی که ذهنیت «سود بدون تولید» در جامعه غالب است، هر اصلاح اقتصادی بهطور موقت اثر خواهد داشت. اما اگر جامعه و دولت همزمان در مسیر اصلاح فرهنگی و اقتصادی گام بردارند، میتوان امیدوار بود که سرمایه از مسیر دلالی به سمت تولید و از احتکار به سمت مشارکت هدایت شود.
توسعه اقتصادی، فراتر از شاخصهای آماری و ارقام بودجه، محصول فرهنگی است که در آن اعتماد، همکاری و آیندهنگری ارزش محسوب شود. ما نیازمند فرهنگی هستیم که در آن مردم به جای انتظار از دولت، خود را بخشی از راهحل بدانند؛ فرهنگی که در آن موفقیت فردی در پیوند با پیشرفت جمعی معنا پیدا کند. در چنین جامعهای، حتی کوچکترین سرمایهگذاری مولد، ارزشمندتر از بزرگترین دلالی خواهد بود.
اقتصاد ایران بیش از هر زمان دیگری نیازمند بازنگری فرهنگی است؛ بازنگریای که نه از سر انتقاد، بلکه از سر ضرورت آغاز شود. تا وقتی فرهنگ اقتصادی تغییر نکند، هیچ بسته حمایتی یا سیاست مالی قادر نخواهد بود آرامش و اعتماد را به جامعه بازگرداند. شاید زمان آن رسیده است که به جای تحلیل مکرر بحرانها، به ریشهایترین پرسش بازگردیم: چرا هنوز فرهنگ اقتصادیمان به اندازه تاریخ و استعداد این سرزمین رشد نکرده است؟ پاسخ به این پرسش، شاید آغاز راهی تازه برای نجات اقتصاد و بازسازی امید در جامعهای باشد که شایسته شکوفایی است..