سعید خاتمی
علم یا معرفت؟ ؛ اگرچه لازمه ورود به چنین بحثی ، تسلطی جامع بر هر دو موضوع را می طلبد و حقیر نیز از هر دو بی بهره ، اما بواسطه موجودیت پرسش فوق میتوان حق تأمل و واکاوی آنرا به خود داده و با بهره گیری از آثار بزرگان در این باب قدری گره گشایی نمود .
پس با این وام گیری شاید بتوان چنین گفت که :
انسان از ابعاد مختلف وجودی همچون ابعاد معنوی و مادی برخوردار بوده که اولی بیانگر دلیل و ریشه هستی و موجودیت اوست و دومی تجلی گاه و نمود وجودی او در عالم مادیات و محسوسات .
پس از تولد ، بواسطه جبر مادی و ماهیت فردگرایی ، به مرورانسان از بعد مادی پر میگردد و از بعد معنوی تهی .
در ادامه و درعالم مادی، انسان به دلیل بی ریشگی معنویش ، ضمن ایجاد هویتی مادی برای خود ، مرکز و گرانیگاهش را دراین نوع هویت (خود تصنعی ) بنا نموده که این امر موجب عدم تکامل عقل او در بعد معنا میگردد:
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
حافظ/ غزل ۱۹۳
این عقل ، جزئی گراست و ابزاری ، و اگرچه در حصول موفقیت و کسب دانش مادی به یاری فرد می آید اما در مقابل پرسش های خارج از حیطه خود بس ناتوان است و ناقص .
در ادامه همین طریق و بواسطه نقصان در تکامل ، فرد نیاز به کسب و حصول بعد معنوی خود را دوباره احساس نموده و در این راستا مختاراست به جستجو .
در صورت موفقیت در حصول معرفت و شناخت معنوی ، خرد و عقل کلی جایگزین عقل ابزاری گردیده تا انسان را در شناخت عالم معنا وخویشتن خویش یاری رساند.
به عبارتی دیگر آنچه "خرد" و "عقل ابزاری" را نسبت به یکدیگر متمایز می نماید صرفأ در مرکزیت و نقطه ثقل هر یک از آنهاست . گویا موجودیت این نقطه کانونی در عالم معنا ( یا به تعبیر مولانا ؛ نقطه اقبال ) موجب تکامل عقل ابزاری شده تا انسان علاوه برعالم محسوسات ، از قدرتی جامع بمنظور درک عالم معنا نیز برخوردار گردد :
بیایید بیایید به گلزار بگردیم
بر این نقطه اقبال چو پرگار بگردیم
مولانا /غزل ۱۴۷۳
بنابراین می توان چنین برداشت نمود که :
اولا" ) وجه تمایز خرد بر عقل در جامعیت اوست که هم از قابلیت کند و کاو در عالم معنا بهره مند است و هم در عالم مادی و محسوسات !
ثانیا" ) صاحبان معرفت ناکارآمدی عقل ابزاری را در شناخت خویشتن و عالم معنا تاکید داشته اند نه در کسب دانش و علوم مادیات!
پس مجادله ومناقشه ای را میان علم و معرفت نمی توان قائل شد چراکه کارکرد هر یک در جایگاه خود واجب است و لازم !
و نیز می توان ادامه داد که :
اگر فردی، مقید به دانش مادی که از معرفت معنوی بهره ای نبرده ، نیاز به شناخت معنوی را انکار نماید می توان آن را ناشی از عدم درک این نوع معرفت دانست و عذرش را پذیرفت ، اما اگر مدعی معرفت ومعناگرایی ، انسان را در زندگی بی نیاز از دانش مادی بداند ، هم به دانش او تردید وارد است و هم به گونه ای مضاعف به معرفتش !.