محدودکردن قدرت درحکمرانی تنها راه گریز از فساد

شناسه خبر: 158599

محمود خاقانی-تحلیل‌گر سیاسی

چرا اشخاص وقتی قدرت و ثروت ندارند علیه حاکم ظالم مبارزه می‌‌کنند و او را سرنگون و جای او می‌نشینند و بعد وقتی خودشان صاحب قدرت و ثروت می‌شوند همانگونه عمل می‌کنند که حاکم ظالم عمل می‌کرد؟

دردورانی که کلیسا قدرت مطلق داشت و پادشاهان با حمایت کلیسا (روحانیون دینی و مذهبی) حکومت می‌کردند، جان امریک ادوارد دالبرگ، فیلسوف و مورخ انگلیسی در نامه‌ای به اسقف مندل کرایتون بالاترین مقام قدرتمند در کلیسا در پنجم آوریل ۱۸۸۷ جمله‌ای نوشت:«قدرت فساد می‌آورد و قدرت مطلق، فساد مطلق. مردان بزرگ همیشه مردان بدی هستند، حتی وقتی که بجای اقتدار از نفوذ خود استفاده می‌کنند.» درطول تاریخ تجربه شده است کسانی که با ظلم و فساد و اختلاس مبارزه می‌کردند و وقتی خودشان به قدرت و حاکمیت دست پیدا می‌کنند، همان طرز تفکر و رفتار و عملکرد حاکمانی را پیدا می‌کنند که علیه آنها مبارزه می‌کردند. به‌تازگی نتیجه بررسی‌های علمی مرتبط با روانشناسی و علوم اعصاب تحت عنوان نوروساینس Neuroscience درمورد حکمرانان و رهبران سیاسی درجامعه را تائید می‌کند.

پژوهشگران به این نتیجه رسیده‌اند که «قدرت» به صاحب قدرت و یا اصحاب قدرت احساسی می‌دهد که براساس آن بیشتر به‌فکر منفعت شخصی هستند تا منافع دیگران. درواقع کسی که صاحب «قدرت» است دیگرانی که معادل او «قدرت» ندارند را پائین‌تر و کم‌ارزش‌تر از خود می‌داند و در نظریه‌هائی که دارد با تعصب بیشتری پافشاری می‌کند و نظر دیگران را نادیده می‌گیرد. کسانی که احساس قدرتمند بودن دارند معمولا به توصیه و نظرات دیگران اهمیتی نمی‌دهند ونادیده می‌گیرند. درهمین حال تصمیماتی که می‌گیرند و زندگی دیگران را تصمیمات آنها تحت تاثیرقرار می‌دهد برایشان مهم نیست. بهترین مثال روز می‌تواند تصمیم ولادیمیر پوتین برای حمله به اوکراین باشد. افرادی که احساس می‌کنند قدرتمند هستند، نشان می دهند که اعتماد به نفس دارند و خواهان این هستند که دیگران تلاش کنند تا رضایت آنها را به‌دست بیاورند. درواقع دیگران وسیله‌ای هستند که آنها احساس رضایت کنند. از مجیزگوئی و چاپلوسی دیگران درباره خودشان، خوششان می‌آید. مطالعات علمی نشان می‌دهد که مسئولین در یک نظام که حکمرانی می‌کنند به‌دلیل ثروتمند بودن قدرتمند شده و یا به‌دلیل قدرت به ثروت زیاد رسیده‌اند. بنابراین، درباره درد و رنج مردم سخن می‌‌‌گویند که حکمرانی‌شان تداوم داشته باشد ولی نگرانی ندارد و بی‌تفاوت هستند. دربرخی از کشورها مردم به‌طور آشکار اینگونه رفتار مسئولین نظام شان را درک و لمس می‌کنند. کسانی که قدرت دارند کمتر درمقام مقایسه با مردم عادی و کسانی که قدرت ندارند براساس اصول اخلاقی رفتار و عمل می‌کنند. پژوهشگران به این واقعیت دست پیدا کرده‌اند که اصحاب قدرت نسبت به هنجارهای اجتماعی، کور و رفتارهایشان را نامناسب می‌کنند. چرا؟ برای اینکه اصحاب قدرت در مجموعه مسئولین نظام و حکمرانی احساس برتری نسبت به دیگران دارند و توانائیشان در تشخیص خوب و بد ضعیف می‌شود. درواقع «قدرت» برای صاحب «قدرت» به‌صورت یک ضربه‌گیر عمل می‌کند. درنیتجه مردمی که قدرت ندارند تصمیم‌‌های ضداجتماعی اصحاب قدرت برایشان هزینه‌های بالائی به بار می‌آورد. کما اینکه دربرخی از نظام‌ها شاهدیم که اصحاب قدرت که در حکمرانی حضور دارند با افزایش مالیات‌ها وعوارض و تحریم‌ها و غیره مردم فاقد قدرت را در تنگنا قرار می‌دهند. نکته جالبی که پژوهشگران مطرح می‌کنند این است که جوامع انسانی به‌دلیل جمعی بودن و گروهی بودن برای بقا به رهبران خوب نیاز دارد. به همین دلیل برخی از پژوهشگران معتقدند بقای انسان به تاثیر شناختی و عاطفی «قدرت» برمغز انسان ارتباط دارد. درهمین حال تجربه نشان داده است که «قدرت» درصاحب «قدرت» رفتار، عواطف و شناخت را دچار تحول و تغییر می‌کند. درعلم مدیریت و رهبری نوروساینس رفتارهای گوناگون، عجیب و حتی غیرقابل باور مسئولین درنظام حکمرانی مشهور به خودکامگان محصول ترشح سیل‌آسای دوپامین درمغز انسان شناخته شده است که درطول زمان ساختار مغز را تغییر می‌دهد. پروفسور ایان ریچاردسون، استاد و بنیانگذار موسسه علوم اعصاب در ترینیتی کالج دوبلین، در کتاب خود «امتیاز برنده بودن» می‌نویسد «قدرت» نه تنها رفتار و کردار فرد را تغییر می‌دهد بلکه در خود مغز نیز تغییر ایجاد می‌کند، تغییری که فقط نرم‌افزاری نیست بلکه سخت‌افزاری هم هست. پژوهشگر دیگری بنام پروفسور رابرتسون می گوید حتی اندک قدرتی، سبب انتزاعی‌تر شدن تفکر می‌شود (یعنی تفکرات ذهنی بر مبنای تخیل) و نبود قدرت، دست کم به‌طور موقت، تیزی ذهن را کم می‌کند. پس قدرت بر ذهن تاثیر می‌گذارد، به ویژه با تغییر دادن ترشح هورمون‌ها. قدرت سبب ترشح تستوسترون می‌شود و ترشح تستوسترون موجب افزایش ترشح دوپامین است.

دوپامین برای فعالیت‌های مهم مغز ضروری است، به خصوص برای فعالیت‌های بخش قدامی مغز(مغز جلویی) برنامه‌ریزی، هدف‌گذاری، رسیدن به هدف و تفکر راهبردی (استراتژیک). دوپامین همچنین سیستم پاداش را که در عمق میانی مغز قرار دارد تحریک می‌کند، شبکه‌ای که مسئول احساسات خوشایند ماست، سیستمی که باعث می‌شود افزایش حقوق، تعریف و تمجید و سکس برای ما لذت‌بخش باشد. قدرت، داروی بسیار قوی ضد اضطراب و افسردگی است، اما اکسیر جوانی نیست.

ریاست یک شرکت یا اداره بزرگ یا رهبری یک کشور بسیار اضطراب‌آور است، قدرت به این افراد در غلبه بر اضطراب کمک می‌کند. رهبران یا مدیران بسیاری در دوران ریاست خود به‌سرعت پیر شده‌اند، در دوران اخیر زود پیرشدن تونی بلر، نخست وزیر اسبق انگلیس را مثال می‌زنند ویا دیوید مویز، سرمربی اسبق منچستر یونایتد که در طول ده ماه حضور در الدترافورد به‌قول بسیاری از ناظران جلوی چشم فوتبال‌دوستان پیر می‌شد. کسانی که برمسند رهبری می‌نشینند باید بتوانند این اضطراب فلج کننده را تحمل کنند و تاب بیاورند. چون استرس و اضطراب تاثیری عکس تاثیر قدرت دارد، قوای شناختی مغز را کم می‌کند و باعث نگرانی و بدبینی می‌شود؛ صفاتی که در یک رهبر می‌تواند فاجعه‌آمیز باشد. طبیعی است که چنین شخصی به درد رهبری نمی‌خورد. قدرت اما افراد را جسور و معطوف به هدف می‌کند، آنها جنگل را می‌بینند نه درختان را، آنها خوش‌بین هستند و با وجود تمام تردیدها، امیدوارند که به هدف خود برسند. درهرحال محققان مختلف به این نتیجه رسیده‌اند که اجتماع بشری نیاز به رهبر دارد. اما رهبر مصون از فساد نیست. راه حل این محققان، محدود کردن قدرت رهبر و نظارت جدی بر عملکرد رهبر و گردش دائم قدرت (تغییر رهبران) است. محدود کردن قدرت و اینکه مطلق نباشد مهمترین راه دور نگهداشتن از فساد و اختلاس مسئولین درحکمرانی یک کشور تعریف شده است. قدرت وقتی مطلق و ماندگار شود خود به خود فساد مطلق می‌آورد. به همین دلیل درمجامعی که فساد مطلق در دوران حکومتشان با حمایت کلیسا وروحانیون دینی و مذهبی را تجربه کرده‌اند از طریق رسانه‌های جمعی، آزادی بیان و پس از بیان، انتقاد از اصحاب ثروت و قدرت، شفاف‌سازی اقتصاد خرد وکلان، قوه قضائیه مستقل، نظارت مردمی و... همواره تلاش به‌عمل آمده و می آید که حاکمان و به ویژه اصحاب ثروت وقدرت (الیگارشی) حاکم با نظارت مردمی و افکار عمومی محدود شوند.

ارسال نظر