صنایعدستی، قربانی تصمیمهای شتابزده
مریم زارع پور روزنامهنگار
در میان دغدغههای پرتعداد حوزه صنایعدستی، موضوعی وجود دارد که کمتر به آن پرداخته شده اما تأثیر آن بر آینده این بخش انکارناپذیر است” فرسایش سرمایه انسانی”. این آسیب نه ناگهانی است و نه پر سر و صدا بلکه بهتدریج و در سکوت پایههای خلاقیت و پویایی این صنعت را سست کرده است. آنچه امروز در بدنه کارشناسی و مدیریتی وزارت میراث فرهنگی و همچنین میان هنرمندان و تولیدکنندگان دیده میشود، نشانههایی از همین فرسایش است؛ نشانههایی که اگر جدی گرفته نشوند، میتوانند آینده صنایعدستی را با بحران مواجه کنند.
سرمایه انسانی یعنی مجموعهای از دانش، تجربه، مهارت و انگیزههای فردی در دنیای امروز بهعنوان مهمترین دارایی سازمانها شناخته میشود این اصل در حوزه صنایعدستی اهمیت دوچندانی دارد، چرا که تولید در این بخش بهطور مستقیم وابسته به توان فردی هنرمندان و کارشناسان است با این حال، آنچه در سالهای اخیر رخ داده، بیتوجهی به همین سرمایه بوده است. تصمیمات غیرکارشناسی، اجرای طرحهای نمایشی و تمرکز بر آمارهای سطحی، باعث شدهاند بسیاری از نیروهای متخصص یا از چرخه فعالیت خارج شوند یا در انزوای سازمانی فرسوده شوند.
از سوی دیگر، تولیدکنندگان و هنرمندان بخش خصوصی نیز با بیثباتی در سیاستگذاریها و نبود حمایت مؤثر مواجهاند این بیاعتمادی به ساختار مدیریتی، انگیزه را کاهش داده و خلاقیت را محدود کرده است در چنین شرایطی، حلقه انتقال تجربه میان نسلها گسسته میشود و فضای فعالیت برای نیروهای جوان نیز ناامن جلوه میکند.
در سطح جهانی، کشورهایی که اقتصاد خلاق را جدی گرفتهاند، سرمایهگذاری قابلتوجهی روی توانمندسازی نیروی انسانی انجام دادهاند. کرهجنوبی، ژاپن و حتی برخی کشورهای منطقه با آموزش مستمر، ایجاد مسیرهای رشد شغلی و مشارکت دادن نیروهای متخصص در تصمیمسازی توانستهاند صنایع فرهنگی خود را به نقطهای از رقابت جهانی برسانند در ایران اما صنایعدستی همچنان درگیر چرخهای از نمایشهای مدیریتی است، جشنوارههایی بدون خروجی مشخص، طرحهایی بدون پشتوانه علمی و نگاهی که بیشتر به ظاهر توجه دارد تا عمق.
آنچه این وضعیت را نگرانکنندهتر میکند، نبود تحلیل و بازتاب این فرسایش در گزارشهای رسمی و ارزیابیهای مدیریتی است در حالی که بررسی وضعیت سرمایه انسانی باید یکی از شاخصهای اصلی در سنجش عملکرد نهادهای فرهنگی باشد این موضوع اغلب نادیده گرفته میشود. نتیجه آن کاهش کیفیت تولیدات، افت انگیزه در میان فعالان و تضعیف جایگاه صنایعدستی در اقتصاد فرهنگی کشور است.
برای عبور از این بحران باید نگاه مدیریتی به صنایعدستی دچار تحول شود. توسعه این حوزه نه با تزریق بودجه و برگزاری رویدادهای پرزرقوبرق بلکه با احیای سرمایه انسانی ممکن خواهد بود. بازآموزی نیروهای تخصصی، ایجاد مسیرهای ارتقا، مشارکت دادن کارشناسان در تصمیمسازی و بازتعریف رابطه دولت با بخش خصوصی خلاق از جمله اقداماتی است که میتواند این سرمایه را دوباره فعال کند.
صنایعدستی ایران، میراثی زنده از هزاران سال ذوق، تجربه و دانش مردمی است اما این میراث تنها زمانی میتواند ادامه یابد که حاملان آن یعنی نیروی انسانی متخصص و متعهد در مرکز توجه قرار گیرند. بیتوجهی به این سرمایه، نهتنها صنایعدستی را تهی میکند بلکه آینده اقتصاد فرهنگی کشور را نیز با خطر مواجه میسازد.