قصه ی پر غصه ی فیلترها...!!!
علیرضا معراجی
ما ایرانی ها هرچیزی که نشناسیم فیلتر را خوب می شناسیم و با داستان فیلتر و فیلترینگ بیگانه نیستیم
ما آنقدر از فیلتر گذشتیم که روی صافی را کم کردیم !!!
شاخک ذهن ها در خصوص داستان فیلترینگ مجازی فعال نشود که منظور آن قصه ی پرغصه، اما خنده دار نیست
خود فیلتر می کنند و خود با VPN
می شکنند!!!
یا للعجب
که ای کاش در خصوص فیلترینگ هم پرده برافتد !!!
قصه ی امروز ما
قصه فیلترهای سیگاری است که در کف خیابانها، در لابه لای بوته ها و در جان پارک ها جا خوش کرده اند
شاید هر فیلتری راوی درمان بی دردی باشد
اما درد بزرگتر نابودی محیط زیست است
در مسیر ترددم، یک کوچه بالاتر از میدان ولیعصر، اقدام فرهنگی و پسندیده ی یک گروه حامی محیط زیست توجهم را جلب که فیلترهای سیگار رها شده در خیابان را جمع آوری می کردند
فیلتر های سیگاری، با هزاران حرف ناگفته!!!
سیگاری که یک آدم به پایش سوخته بود، آدمی که می توانست به پای یک دوست بسوزد
آری آنها به پای هم سوخته بودند
از سیگار یک فیلتر مملواز اندوه مانده بود به جا
و از او یک کالبد لبریز از دود ...!!!
اما دلگیری فیلتر از این بود که چرا من به پای یک قصه ی مرموز بسوزم و گناه من چیست که چنین در پی عشقی نافرجام، بدنام !!!
هم به پای مجازی بسوزم
هم به پای سیگار
و هم زیر نگاه نفرت انگیز عابران له بشوم
آری
فیلتر زیر پای عابران له شد و پسرک در میان انبوهی از دود، زیر نگاه تیزِ رهگذران نابود
پناه آدما به دود در میان انبوهی از آدمهای تنها
در قیل وقال بی احساس شهر
در میان هیاهو برای هیچ
ویژگی پراشتباه انسان هزاره ی سوم است
اما
تقصیر فیلتر و خیابان چیست
که مغضوب خشمی غضب آلود شوند
کسی چه می داند،
داستان فیلتر سیگاری رها شده،
شاید:
راوی یک عشق
یک اندوه
یک بیکار
یک بدهکار
اصلا یک روز خوب
و یا
یک راز باشد
بگذریم ...
اگر قرار نیست
آدمای هزاره ی سوم
با هم بسازیم و به پای هم نسوزیم
حداقل به پای دود نسوزیم
اگر قرار نیست نهال عشق بکاریم
با بی احترامی به زیست محیط سایرین تنفر نکاریم
اما تو...
تو صادق ترین فیلتری هستی، که من دیدم ...!!!
فیلتر سیگار را رها نکنیم
آه طبیعت دامان ما را می گیرد