غلامرضا رحیمی
طی چند یادداشت اخیر از مشکلی در نظام مدیریت سازمانی گفتم که فراگیر بوده و فقط در سازمانهای دولتی و خصولتی دیده نشده که تعداد زیادی کسب و کار خصوصی خانوادگی را هم گرفتار خود کرده است. مشکل هم بهطور خلاصه تناقضساز و کار اداری یا همان بروکراسی با اختیارات واقعی مدیران میانی است. گفتم که مدیران میانی به عنوان نمایندگان سازمانها و کسب و کارهای خود شناخته شده و انتظار مردم از آنان متناسب با اختیارات آنها نیست. همچنین اشاره کردم که شاید این مشکلی فرهنگی باشد که روسا دوست ندارند اختیارات را به زیردستان خود بدهند حتی اگر در آن کار، صلاحیت کارشناسی نداشته باشند. طبیعی هم هست که یکنفر همه کاربلدی لازم کارشناسی در سازمانهای خدماتی پیچیده را یکجا داشته باشد و این ضعف نیست که سازمانها هر روز پیچیدهتر شده و تقسیم کار در آنها تخصصیتر میشود. امروزه این برای کارشناسنان، بدیهی است که باید در حوزه کارشناسی خود عمل کرده و تصمیمگیری نمایند و شاید به همین دلیل برای آنان سخت باشد که از دستورات غیر کارشناسی تبعیت کنند.اما واقعیت این است که اغلب اینکار را میکنند و یادداشتهای اخیر هم به این مشکل پرداخته است. از رودر بایستی مدیران میانی با بالاترها و روسای اصلی گفتم و از تقلیدی که همانها در برخورد با پایین دستها و کارشناسان و مردم بیرون از سازمان میکنند و این خود میشود گسترش نوعی فرهنگ در نظام تصمیمگیری، که شاید بتوان گفت نتیجه اولش کاهش اهمیت نظرات کارشناسی است. اما این فرهنگ زوایای جدیدتری هم مییابد از جمله پنهانکاری. مدیر میانی هم انسان است و دوست ندارد که به همه بگوید کم اختیار است، دور از ذهن هم نیست که در مقابل بسیاری که دستشان از آتش دورتر است، مشکلاش را تا زمانی که پرسش چالش برانگیزی از او در مورد کاهلی در انجام مسئولیت نشود پنهان کند. و البته میتوان حدس زد که مدیران دورنگرا هم بخصوص از نوع دولتی و خصولتی آن با جمع کردن سند و مدرک کوشش میکنند در برابر پرسش احتمالی آتی از خود حفاظت کنند اما این کمک چندانی به اصلاح روند امور نکرده و اصل مطلب که عدم پاسخگویی مختارِ غیر مسئول سازمان است، پنهان میماند