غلامرضا رحیمی
کارشناس مدیریت پروژه
هر سازمان و کسب و کاری مدیران و مسئولانی دارد که بهدلیل آنکه تماس اجتماعی برعهده آنهاست، حکم نما و ویترین آن سازمانها را دارند. این موضوع بخصوص در مورد آن نوع از تشکیلات که در کار خدمات میباشند بیشتر صادق است. مدتی است به کسب و کاری خانوادگی مشاوره میدهم. کسب و کاری که بزرگ خانواده سالها بر آن نظارت داشته و حالا علیرغم سالمندی با اصرار میخواهد همان نقش را داشته باشد. اما این حضور دیگر مانع از پیشبرد امور شده و جوانترها را با مشکلاتی مواجه کرده است. بسیاری از مشتریان و صاحبکاران برای پیگیری اموراتشان هنوز بدنبال این مرد به عنوان بزرگ خانواده بوده و او هم ناتوان از رتق و فتق امور و البته ناتوان از اعتماد به جوانترها. این ناتوانی نه فقط ازسنگینی مسئولیت برای آن سن که بیشتر ناشی از تغییر دنیای کار است. تغییری نامتناسب با توانایی او که ظاهرا این رسم همیشگی روزگار است. وضعیت پیچیدهای شده، اعضای خانواده ناچار به اجرای تصمیمات نامناسب بزرگتر به حکم احترام و پیشکسوت بوده و در عین حال هر وقت که بتوانند به نرمی نافرمانی، وکارمندان غیرفامیل و بسیاری از صاحبکاران هم پا در هوا از فضای غیر شفاف.
اما این قصه در بخشهای دولتی و خصولتی به نوعی دیگر قابل مشاهده است. اینجا رئیسِ منصوب از بالاتر نقشی شبیه به بزرگِ پیشگفته داشته اما رعایت تصمیمات این یکی نه براساس احترام که بیشتر مربوط به ترسِنان و یا کاهش چربی روی آن است. اما این تفاوت موجب تغییر زیادی در نوع مشکلات مدیران میانیِ دو سازمان نشده، که بسیاری از برخوردها و شیوه مدیریت دو گروه در واکنش به محیط اطراف از مردم گرفته تا کارکنان و اجتماع همانند هم است. و شاید از آنجایی که این مشکلات با شواهدی همچون رودربایستی و تعارف و مواردی مشابه عجین است بتوان آنرا مشتی از خروارِ فرهنگِکاری ما ایرانیان دانست. اما بهنظر من جوهره اصلی رفتار این مدیران میانی چه در سطح ملی و چه شرکتی، گریز از اصل مطلب در سرِبزنگاه ادای مسئولیت آنهم بدلیل عدم اختیار است. به این دلیل فکر کردم بد نباشد چند شمارهای را به این موضوع پرداخته و در این مسیر شاید تحلیل کاملتری از ماجرا شکل گیرد.