جمعه 07 اردیبهشت، 1403

کدخبر: 25866 19:08 1394/11/10
پایان

پایان

دسته‌بندی: بدون دسته‌بندی
پایان

پایان

دسته‌بندی: بدون دسته‌بندی

صادق جلائی- خاتون جان سلام ، دو ماهی می شود نامه ای برایت ننوشته ام . هوای این جا هم سرد شده است . حسن آقا نیست و تنهایی ، سه نفرمان را دارد له می کند . خاتون جان ، دیگر توان ماندن در این کلان شهر کوچک را ندارم . ما هیچ ربطی به تهران نداریم . نه جسممان ، نه روحمان و نه حتی سطحی ترین و حقیرترین غرایزمان هیچ ربطی به این همه پیچیدگی های بیهوده ندارد . ما مثل آبی که پای سبزی تو در جریان است ، صاف و خنکیم . سبک ، نرم و پر از واژه های متعالی . نه این که این هایی که به این خاک دامنگیر خو گرفته اند از این صفت بری هستند ، نه ، فقط چیزی در من هست که نمی توانم دل به فراموشی خودم بدهم . چه می دانم ، شاید دیگران توانسته باشند که از دل یک خاک سبز می آیند و بعد از کمتر از چند سال می شوند " بچه تهران" . به هر حال داریم می آییم . سه ماه ، فقط سه ماه دیگر . این نامه ی پایانی است . امیدوارم وقتی برگردم ، هنوز هم تو همان طور بزرگ ، با شکوه و سبز در کنار آبگیر لم داده باشی و صدای تکان هایت در باد گوشمان را بنوازد . حسن آقا دیروز زنگ زد ، سلام داد و بغض کرد و گفت که آن نقاشی کزایی ، تنهایی نقشه ی سیاهی بود برای بردن تو که مقدس ترین چیزهایی . چه می دانم ، شاید همه اش توهم توطئه ی حسن آقا باشد . بالاخره او هم زمانی سردمدار بوده ، هر چند سردمدار دهات . می دانم خیلی دوست داری بدانی چطور مهری راضی شده به برگشت ، داستانش مفصل است ، فقط همین را بگویم که همه اش با یک خواب شروع شد . خواب زلزله ی تهران ، با تمام جزییات . مهری را هم که خوب می شناسی ، این قدر که به خواب هایش اهمیت می دهد به بیداری هایش اهمیت نمی دهد . خاتون جان ، می آیم کنارت ، می نشینم زیرت ، باز هم برایت داستان های خیلی خیلی کوتاه می نویسم و با صدای بلند می خوانم . خاتون جان ، می بالیم و دوباره شروع می شویم . حسن آباد را دوباره زنده می کنیم . منتظرمان باش ، ای یار ای یگانه ترین یار .  


  • دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.
  • افزودن دیدگاه


JahanEghtesadNewsPaper

جستجو


  |