نوید موذن- از حدود یک سال پیش بحث در خصوص انتخابات دو مجلس شورای اسلامی و خبرگان، تاکتیکهای جریانات مختلف برای پیروزی و گرفتن سهم بیشتری از کرسیهای آنها، بهطور جدیتری مطرح شد، و هرچه به اسفند ۹۴ نزدیک میشدیم این بحثها پررنگتر میشد. بالاخره پس از فراز و فرودهای بسیار که از جمله آنها میتوان از رد صلاحیتهای بیسابقه نام برد که معادلات را تغییر داد و تصمیمگیری را بهویژه برای اصلاحطلبان بسیار دشوارتر کرد، به اسفند رسیدیم. به ماه انتخابات!
برآورد اصلاحطلبان با توجه به فضاهایی که برای آنها با رد صلاحیتها، هنوز مسدود نشدهبود، کسب حدود ۱۰۰ کرسی در مجلس در ایدهآلترین حالت بود. آن هم با هزار اما و اگر بهویژه در مورد میزان مشارکت مردم در انتخابات.
بر این مبنا اگر اصلاحطلبان بتوانند حتی به چنین نتیجه خوشبینانه دست یابند، میتوان آن را باخت رقیقتری دانست، چرا که این خوشبینانهترین نتیجه، معادل حتی نیمی از کرسیهای مجلس هم نیست. که البته توقع آنها از شرکت در این رقابت هم از ابتدا جز تعدیل ترکیب مجلس و تلطیف فضای ناهمگون آن با دولت نبود. درواقع این جریان سیاسی، این باخت عددی و جبری! رقیق را نوعی پیروزی انگاشتهبود؛ و بر این اساس تلاش کردند تا از پشتوانه اجتماعی خود برای کسب این نتیجه استفاده کنند. اما در کنار نتایج انتخابات به معنی آرا جلبشده توسط هر جریان، چهبسا شایسته است اصلاحطلبان مواردی دیگری را نیز بهعنوان نتایج انتخابات تلقی کرده و از آن تحلیل داشتهباشند.
شبیه هر انتخابات دیگری در ایران، با نزدیکتر شدن به روزهای حساس برگزاری و تشکیل ستادها و شکلگیری ائتلافها، کمکم شور فعالیتهای انتخاباتی و ستادی به جامعه تزریق شد. این مهم بهویژه از زمان شروع تبلیغات، اوج گرفت. از طراحی و چاپ تبلیغات، فعالیتهای میدانی در میان مردم، راهافتادن پویشها (کمپینها) و تبلیغات مجازی گرفته تا همایشها و اعلام حمایتها و پوششهای خبری و کارهای مطبوعاتی در اینباره. طبعاً همگی اینها نیازمند پیشبینی و برنامهریزیهای مختلفی بود، تا بتوان بخشهای بیشتری از جامعه را با خود همراه و همسو کرد و نتیجهای مطلوب را رقم زد. مواردی مثل اینکه تبلیغات به چه شکل و با چه محتوایی تولید شوند، هدفگذاری مخاطبان هرکدام از آنها چه بخشی از جامعه باشد، چه میزان نیرو برای پوشش دادن فعالیتها نیاز است، این نیروها در مدت کوتاه در چه مواردی و چگونه آموزش دادهشوند و بسیاری دیگر، همگی نیازمند تحلیلهای جامعهشناختی و برنامهریزیهای کارشناسانه و دقیقی بود. متأسفانه بهنظر میرسد در این بخش، دوستان اصلاحطلب تنها به جلسات مشورتی و با دستمایههای کمکارآمد بسنده کردهبودند. شاهد این گفته، ورای مشاهدات فردی برخی فعالین ستادها که بهویژه در قیاس با عملکرد رقیب، یشتر نیز به چشم میآمد، نبود تیمهای کارشناسی و تحقیقی برای بهدست دادن تحلیلهای آماری و بررسیهای روشمند روند پیشرفت یا پسرفت برنامهریزیهای ستادی و عملیاتی مرتبط با انتخابات است. بهنظر میرسد با وجود نابرابریهای موجود در بخشهای مختلف میان اصلاحطلبان و رقیبشان، یکی از برگ برندههای آنان میتوانست رویکرد علمی، کارشناسی و بهرهورتر در انجام امور ستادی باشد.
اما از سویی دیگر، نکته بسیار مثبتی که از قضا تاکنون تقریباً به شکل خودبهخود و اجتنابناپذیری رخ داده، و توجه و نگاه ویژهای میطلبد، بسیج نیروهای اجتماعی است. همگراییهایی که بهویژه در بزنگاههایی چون انتخابات مجال بسیار خوبی برای پدیدآمدن و ساخت یافتن مییابند، چرا که انتخابات فرصتی مجاز و قانونی است که در آن افراد میتوانند کار جمعی، اخلاقمداری حساسیت اجتماعی، فرهنگ گفتگو و تحلیلگری را تمرین کنند و تجسم بخشند. بهویژه اگر برای این کارها، پیشبینیها و برنامهریزیهایی نیز صورت گرفتهباشد. جوانان، دانشجویان،حتی اساتید و سایر نخبگان و شهروندانی که تنها بهخاطر دغدغه های ارجمند و متعالیای که داشتند، بیمزد و منت برای کمک میآمدند و میماندند، سرمایه اجتماعی عظیم و قیمتیای را در اختیار میگذارد. بهویژه که با توجه به تیپشناسی این افراد که آنها را در زمره افراد اثرگذار و جزو گروههای مرجع قرار میدهد، میتوان امیدوار بود که تعمیق کنشهای مدنی و آگاهی محور در چنین قشری، بخش قابلتوجهی از جامعه را متأثر کند. اگر انتخابات و بهطور کلی سایر بسترهای کار سیاسی را با رویکردی فرآیندگرا به جای نتیجهگرا بررسی کنیم، در مییابیم که سرمایهگذاری بر روی این ثروت هنگفت اجتماعی و گسترش گروههای متشکل از افراد اثرگذار در جای جای جامعه که نتیجه آن تحکیم و بسط پایههای توسعه سیاسی و اجتماعی بهطور کلی و دموکراسی بهطور خاص است، چهبسا مهمتر و مؤثرتر از تمرکز بر نتیجه ظاهری انتخابات باشد. چه این فرآیند میتواند آگاهی و مطالبه محوری را زیر پوست جامعه تزریق کند، و این خود مبدأ بسیاری تحولهای مطلوب دیگر، آن هم با ساخت یافتن از پایین یا میانه هرم جامعه است. جامعه آگاه و بیدار راه خود را به سوی فرداهای روشن خواهدساخت. این سخن به معنی نفی اهمیت توجه به ساختار قدرت و تلاش برای سهم داشتن در آن نیست، بلکه به معنی ایجاد و تقویت پشتوانه و سرمایهای اجتماعی برای سیاستمدارانی است که بقای سیاسی آنها با چنین پایگاههایی گره خوردهاست.
نکته درخور اشاره دیگر اینکه توجه به همین سرمایه اجتماعی ایجاب میکند تا تئورسینها و استراتژیستهای جریان اصلاحات، از دو آسیب احتمالی پیشگیری کنند. یکی پژمردگی و ناامیدی جامعه در صورت شکست در انتخابات، و دیگری سرخوردگی بر اثر انتظارات توهمی در صورت موفقیت.
یادمان باشد، اصلاحات تنها یک جریان سیاسی نیست، بلکه پیش از آن و بیش از آن یک گفتمان و رویکرد است که زمینههای فرهنگی بسیاری میطلبد و باید آن را به جامعه آموزش داد، و با جامعه تمرین کرد تا در بطن آن نهادینه و تعمیق شود.