سعید ذاکری saeed.zakeri@ymail.com به بهانه ۴ دی ماه هشتادو چهارمین سالروز تولد احمد محمود "همسایهها" اثر بهیادماندنی احمد محمود، روایتی است از زندگی نوجوانی به نام خالد، که در بحبوحه ملیشدن نفت در یکی از محلات فقیرنشینِ اهواز زندگی میکند. نه امکانی برای تحصیل داشته و نه مرزهای جهان او از محلّه محقّرش فراتر میروند. اما یک حادثه مسیر زندگی او را تغییر میدهد. خالد در پی درگیری با یک مأمور آگاهی به ناحق بازداشت میشود، و برای نخستینبار به بازداشتگاه شهربانی پا میگذارد. در آنجا یک زندانی سیاسی از او میخواهد که پیامی را به دوستانش برساند، دوستانی که چندی بعد خالد هم یکی از آنها میشود. داستان از دریچه چشم خالد روایت میشود، و کلماتی که برای یک کودک زاغهنشین در حومه اهواز ناآشنا باشد، در آن به چشم نمیخورد، نه از مصدّق اسمی به میان میآید نه از حزب توده، در عوض از رئیس دولت یاد میشود، و نیز از رفقایی که در تجمّعاتشان عکس یک مرد دارای سبیل را حمل میکنند و سعی میکنند سبیلشان را مثل او حالت دهند! خالد رفتهرفته به یک مبارز سیاسی تبدیل میشود، نه این که همان خالد پیشین بماند، و صرفاً از اطوارِ رفقایش تقلید کند، بلکه حقیقتاً تنفّس در فضای آغشته به رسالت اجتماعی، از او خالد دیگری میسازد. او حتی در زندگی شخصی خود، یاد میگیرد که خود را جزئی از یک کل بزرگتر ببیند، که نسبت به دردهای اطرافیانش مشفقتر باشد و خطاهای آنان را برایندی از نقصهای کلان جامعه تلقّی کند. همانگونه که در اکثر رمانهای رئالیستیِ چپگرا مرسوم است، دردهای شخصی قهرمانِ داستان به بذرهای آگاهی طبقاتی در ذهن او تبدیل میشوند، و او را به سمتی سوق میدهند که برای کاستن از دردهای جمعی، درد شخصی بیشتری را به جان خریدار شود. در آغاز راه، درد متراکم از سرکوب و تبعیض، و نیز دریچه کوچکی از آگاهی که به واسطه آشنایی با رفقای حزبی پیش روی خالد گشوده میشود، دنیای او را بزرگتر و افق دیدش را گستردهتر میسازند، اما این رشد ذهنی تا آنجا موردحمایت حزب قرار میگیرد که برای درگیر کردن خالد در تجمّعات خیابانی و تندادن به هزینههای مبارزه به عنوان یک پیادهنظام گوشبهفرمان ضرورت دارد، خالد وارد میدان مبارزه میشود، جانش را به خطر میاندازد، به دیوارها اعلامیه میچسباند، در زندان اعتصاب راه میاندازد، اما برخلاف قهرمانهای تیپیک ادبیات حزبی، در پایان داستان، نظام بوروکراتیک حزبی را تجسم حقیقت مطلق نمییابد. زمانی میرسد که حزب در برابر گسترش بیشتر افق دید او مقاومت میکند و در پاسخ به سؤالات و شبهههای خالد گفته میشود: دراینباره باید از بالا تصمیم بگیرند! و خالد نمیداند بالا کجاست. "همسایهها" از حیث محتوی شباهت بسیاری به آثار اینیاتسیو سیلونه دارد. سیلونه هم یک کمونیست مبارزِ بریده از حزب است که تا پایان عمر دست از مبارزه با استبداد و استعمار برنمیدارد، اما استالین و موسیلینی را به یک چوب میراند و هرگز استبداد را به استبداد خوب و استبداد بد تقسیم نمیکند. سیلونه همواره مقاومت زیرزمینی علیه فاشیسم را میستاید و خود پیوسته در وسط میدان مبارزه به سر میبرد، در "فونتامارا" روستاییان بیسوادی را به تصویر میکشد که قواعد حاکم بر نیروهای جامعه و طبیعت بشر آنان را ناگزیر به مبارزانی شجاع و فعال علیه ظلم و تبعیض تبدیل میکند، بیآنکه کسی جهانبینی حزبی را برایشان تبیین کردهباشد، اما در "نان و شراب"، قهرمان داستان که یک نیروی حزبی تعلیمدیده است، رشد ادراک و آگاهی خود را به چارچوبهای حزبی محدود نمیکند و همچون قهرمان "همسایهها"، همچون محمود و همچون خود سیلونه پا را از حدود تعیینشده فراتر میگذارد. محمود هم که خود گرایش آشکاری به گفتمان چپ داشت، در زندگی شخصی همواره به رفقای حزبی وفادار ماند. در رمان "داستان یک شهر" که میتوان آن را جلد دوم "همسایهها" دانست، خالد به تبعید و شکنجه تن میدهد و از لو دادن دوستانش سر باز میزند، این روایت مطابق است با آنچه در سالهای پس از کودتا بر خود نویسنده گذشتهاست. اما این وفاداری اخلاقی و شجاعانه به دوستان و تمجید از روشنگریهای حزب توده در میان اقشار فرودست که به حمایت آنان از ملیشدن نفت و کوتاه کردن دست استعمار انگلیس از منابع ملی ایران انجامید، باعث نمیشود که نویسنده از جنبه ضدِّ روشنگرانه گفتمان حزبی غافل بماند. چنان که مثلاً در جایی از کتاب بین دو نفر بحثی درباره ملیشدن نفت در میگیرد، یکی به دیگری که از طرفداران حزب توده است، میگوید: اگر ملی کردن نفت خوب است، چرا نفت شمال را ملی نکنیم؟ و پاسخ میشنود: اگر ایدئولوژی درستی داشتی، این حرف را نمیزدی! یکی دیگر از چالشهای پربسامد در آثارِ آن دسته از روشنفکران چپ که از حزب بریده میشوند، یا با آن زاویه پیدا میکنند، نگاه خصمانه حزب به خوشبختی فردی، و بارزترین مصداق آن: یعنی عشق، است. در رمانِ "نان و شراب"، سیلونه به این مسأله پرداختهاست، بزرگ علوی هم که هیچ وقت آشکارا به گفتمان حزبی پشت نکرد، و تا پایان عمر در آلمان شرقی زیست، به سبب پرداختن به مقوله عشق و سعادت شخصی (یا چیزی که میتوان آن را به سعادت شخصی تعبیر کرد) در رمان "چشمهایش"، مورد توبیخ و ملامت دوستان حزبی قرار گرفت. این نارضایتی از سبکِ زندگی حزبی و سرسختی حزب در مردود دانستنِ دلخوشیهای شخصی به نحوی در "همسایهها" هم بازتاب مییابد، و دوستان حزبی خالد تلویحاً متهم میشوند که در شکست ناگهانی و مبهمِ او در رابطه عاشقانهاش نقش داشتهاند، و به نحوی در زندگی خصوصی او اخلال کردهاند تا مبادا یک مبارز نستوه به یک انسان معمولی با دلخوشیهای معمولی تبدیل شود. بااینحال همچنان قهرمانان این داستان کسانی هستند که فارغ از گرایشهای ایدئولوژیک، انفعال و خمودگی را بر نمی تابند و به قدر فهم و توان خود بر درد مشترک میشورند. صحنه پایانی این رمان یکی از جذابترین و زیرکانهترین تصویرسازیهای نمادین نویسنده است: صحنه ترخیصِ خالد از زندان و تحویل او به مأموران نظاموظیفه. وقتی خالد را از در زندان بیرون میآورند، ابراهیم، همبازی کودکی او را که قربانی شرایط اجتماعی است و از کودکی به ولگردی و دزدی روی آورده، از همان در به داخل زندان میبرند. ابراهیم در کودکی مطیعِ ارزشهای حاکم بر جامعه عقبمانده خود بود و حتی از نابخردانهترین هنجارهای اجتماعی متعصّبانه اطاعت و تبعیت میکرد. اما گرسنگی و حرمان او را آواره کوچهها کرد و چنین عاقبتی را برایش رقم زد. گویی نویسنده میخواهد بگوید که وقتی همه در فلاکت غوطهورند، آنکه علیه وضع موجود عصیان میکند، اگر خوشبخت نباشد از دیگران بدبختتر نیست، چرا که او به دنبال دردسر نگشتهاست، بلکه وجود درد را باور کرده، درصدد درمان برآمدهاست و برای آن که هستی خود را بهمثابه انسانی مختار محقق سازد، چندان بهای گزافی هم نپرداختهاست، زیرا حتی با انفعال و فرمانبرداریِ ابراهیمِ خردسال هم نمیتوانست از گرسنگی، برهنگی و عوامل دیگری که یک انسان مطیع را به سوی بزهکاری سوق میدهند، مصون بماند.
-
دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.
-
افزودن دیدگاه