غلامرضا رحیمی - مشاور امور مدیریت
iraniansme@gmail.com
سالها پیش برای شروع یک پروژه به شهر کوچکی سفر کردم که بهتازگی مرکز یک استان جدید شدهبود.سفر زمینی بود و بعد از ظهر به مقصد رسیدم.به تنها هتل شهر رفتم.آدرس این هتل را سرپرست گروه نقشهبرداری که قرار بود به عنوان همکار در این مأموریت به من ملحق شوند، دادهبود.
هتل در سه طبقه و در یک زمین بسیار بزرگ در وسط شهر ساخته شدهبود. طبقه اول آن رستورانی بود که بوی تند ماست مانده میداد و مابقی چند تا صندلی و مبل در کنار درب ورودی و پیشخوان،دو طبقه دیگر هم اتاقهای دودگرفته هتل بود.قبل از رفتن به اتاقم از مرد میانسال هتلدار پرسیدم،مسافری هم در هتل هست؟پاسخ داد،از وقتی که شهر مرکز استان شده، اغلب مسافران کسانی هستند که برای کارهای اداری از سایر شهرهای استان اینجا میآیند. او هم علت سفر مرا پرسید، بعد از توضیح گفتم باید فکری برای هتل بکنید بهنظر میرسد از این به بعد مسافرهای بیشتری که سلیقههای نوتری دارند،مهمان شما خواهندبود.
بعد از ظهر در شهر گشتی زدم،آن زمان تمام طول و عرض شهر را علیرغم پستی و بلندی نسبی که دارد،میشد در دو سه ساعت قدم زد.اما کاملاً معلوم بود شهری بود زنده به کشاورزی و دامداری. و کمتر جوانان سایهنشین بیکاری در آن دیدهمیشد.فردا که گروه نقشهبرداری به من ملحق شدند و در روستاهای زیبای اطراف شهر کندوکاو کردیم،این برداشت تقویت شد.
بعد از آن چند ماهی در رفتوآمد به شهر بودم. دریکی از این سفرها ، مرد هتلدار گفت که قصد دارد از طریق وام هتل جدیدی درمابقی زمین هتل بسازد. با همراهی مسؤولان استان و پیگیری مرد هتلدار در همان مدت چندماهی که من به شهر رفتوآمد داشتم،کار ساخت هتل جدید شروع شد و این تنها بنای در دست ساخت جدید شهر نبود که ادارات دولتی متعددی هم شروع به ساخت کردهبودند.
سالها گذشت و چندی پیش برای مأموریتی دیگر، همراه با دوست همکاری به آن شهر رفتم. شهر بسیار بزرگتر از تصورات من شده و از آن مهمتر تغییر کیفیت زندگی شهری هم مرا شوکه کرد.بسیاری ازآن روستاهایی که سراغ داشتم، دیگر قابلشناسایی نبودند. در گوشه گوشه شهر و مانده روستاهای منطقه، جوانانی بیهدف و بیکار را میشد دید.استان نه هویت قبلی خود را داشت و نه میشد گفت قلبش با چه میتپد.
از سر کنجکاوی به هتل قدیمی و آشنای آن شهر رفتیم،هتلدار مسن شده اما خیلی زود مرا شناخت و ساعتی به گفتگو در مورد وضعیت شهر مشغول شدیم.در پاسخ چرایی این وضعیت گفت پول تو شهر نمیمونه.توضیح که خواستم،گفت همه سرمایه شهر به شهرهای بزرگتر و مراکز دیگه میره،اینجا حالا دیگه با مهاجرت روستائیان،کشاورزی و دامداری رونق نداشته و جوانان هم بیشتر دوست دارند کارگر و کارمند ادارات شهرشوند.بعد هم گفت آنهایی هم که درآمدی دارند، دایم تو فکر رفتن به شهرهای بزرگترند.
به دوست همسفرم گفتم،در این سالها پروژههای بزرگی در این منطقه اجرا شده، اما نمیدانم چرا وضع شهر و جوانانش بهتر نشده؟گفتتوسعه باید به بنیه بومی اقتصادی محل کمک میکرد، نه آنکه راهی مستقل از شهر و نیازهاش پیش میگرفت.او اضافه کرد طرحهای زیربنایی باید با تمرکز به کمک به کشاورزی و دامداری استان اجرا میشدند. نه آنکه خودشان به هدف تبدیل شوند.گفتم بله خاطرم هست زمانی که برای اولین بار به این شهر آمدم،همه در تغییر چهره شهر از یک بافت سنتی به امروزی عجله داشتند.انگار همه یادشان رفتهبود. شهر امروزی باید به گذشته پررونقش تکیه میداد .
-
دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.
-
افزودن دیدگاه