ناصر ذاکری
طی چند روز گذشته، ماجرای دفن شهدای گمنام در یزد اختلافی بین مسؤولان امر در استان پدید آورده بود که به اقدام خودسرانه یک طرف منتهی شد. شاید به حسب ظاهر این موضوع تمام شده و این پرونده بسته شده به نظر برسد. اما از هر طرف که به آن بنگریم، جای حرف و حدیث فراوان در آن به چشم میخورد.
به گفته یک مسؤول، در حال حاضر بیش از ۳۲۰۰۰ اثر تاریخی و فرهنگی در کشور ثبت ملی شدهاند. اما فقط درباب ثبت جهانی ۱۷ اثر اقدام شده و نتیجه گرفته شده است. ثبت جهانی آثار تاریخی و فرهنگی کشور این امکان را ایجاد میکند که در مقیاس بینالمللی فرهنگ و تاریخ ما شناسانده شده و توجه همگان به آن جلب شود. کشور ما بیتردید یکی از چند مکان غنی دنیا از نظر میراث فرهنگی و تاریخی است و اگر در حفظ و مرمت این آثار و این میراث عظیم اقدامی درخور صورت گیرد، علاوه بر شناساندن تاریخ و فرهنگ ایرانی – اسلامی به جهان امروز، میتوانیم سهم قابل توجهی از درآمدهای گردشگری سالانه را نصیب کشور خود بکنیم.
اینک کشورهایی که از نظر میراث فرهنگی و تاریخی قابل مقایسه با کشور ما نیستند، در سایه مدیریت خردمندانه و البته بیتوجهی ما، موقعیتی ممتاز برای خود کسب کردهاند. حتی برخی کشورها با جعل تاریخ دنبال بازنویسی تاریخ خودشان هستند تا بتوانند در این میدان حرفی برای گفتن داشته باشند! در حالی که ما حتی قدر داشتههای خودمان را به درستی نمیدانیم. داستان میراث گرانقدر کشور ما داستان آن لعل است که خون در دلش موج میزند زیرا خَزَفها او را کنار زده و بازارش را تصاحب کردهاند!
میراث فرهنگی و تاریخی ما سالیان درازی است که گرفتار بیمهری شده است. چند سال پیش تاخت و تاز به محدوده تاریخی بی نظیر جیرفت آغاز شد و تا مسؤولان امر به خود زحمت بدهند و برای حراست از آن مکان کاری بکنند، قاچاقچیان با بیل و فرغون و خاکانداز به جان این محدوده تاریخی افتادند. ابعاد خسارتی که در آن چند روز به میراث تاریخی و فرهنگی این سرزمین مظلوم وارد شد، هنوز قابل برآورد نیست، و شاید تا چند ده سال آینده هم نباشد. به راستی کجای دنیا و در کدام دارقوزآباد با میراث تاریخی خود چنین معاملهای میکنند؟! طنز تلخ این ماجرای دردناک این است که هنوز هم نمیدانیم مقصر آن واقعه چه کسی و کسانی بودند!
پرونده ثبت جهانی میدان امیرچخماق بسته شد و کشور ما از فرصتی ارزشمند برای معرفی تاریخ و فرهنگ غنی خود به جهانیان بازهم محروم ماند. خوشا به سعادت کشورهای تازه به دوران رسیده و فاقد میراث تاریخی درخور اعتنا که رقیب قدرشان خود به عمد دستانش را میبندد تا در رقابت با آنها حرفی برای گفتن و برگی برای رو کردن نداشته باشد.
حال نیم نگاهی هم به رویه دیگر این ماجرا داشته باشیم. از زمانی که ایده دفن پیکر مطهر شهیدان گمنام در اماکن مختلف فرهنگی، دانشگاهی، زیارتگاهها و … مورد توجه قرار گرفته و به همت مسؤولان امر اجرایی شده، چندین سال میگذرد. آیا در این سالها مطالعهای مستند و علمی صورت گرفته است که این شیوه تکریم از شهیدان مظلوممان تا چه میزان کارآمد بوده است؟ آیا نگاهی نقادانه به این موضوع بس مهم داشتهایم که ایرادات و کاستیهای احتمالی در این شیوه را یافته و رفع کنیم؟ آیا این سؤال مهم پرسیده و پاسخ داده شده است که از مکانهای انتخاب شده تا به حال، چند موردشان انتخابهایی درست و مطلوب بوده اند و چند مورد چنین نبودهاند؟
تکریم شهیدان کمترین وظیفهای است که نسبت به آن دلاوران پاکباز داریم. اما آیا بی توجهی به تمام معیارها و اصول کارشناسی، و بیاعتنایی به تمام قوانین و ضوابط جاری کشور و نادیده گرفتن حکم نهادهای رسمی متولی امر در این راستا قابل توجیه است؟ براستی اتفاقی که چند روز پیش در یزد شکل گرفت، چگونه برای نسل جوان پرسشگر و کنجکاو ما قابل توجیه است؟ فکرش را بکنید. آنهایی که دنبال بهانهای میگردند تا از اختلاف سلیقه مسؤولان کشورمان داستانها بسازند، ادعا میکنند گروهی از “تندروها” حاضر به قبول محدودیتهای قانونی نیستند و هرجا که مصلحت بدانند، خود را فراتر از قانون دانسته و دست به کار میشوند. آنها با این ادعا هر اقدام خشن و خلاف قانونی را که معلوم نیست از کجا ریشه گرفته، به “خودیها” نسبت میدهند و خط تولید اختلاف و بدبینی را دنبال میکنند. آیا این گروه برای اثبات ادعای نادرست خود به این واقعه استناد نخواهند کرد که یک طرف ماجرا بدون اعتنا به نظر نهادهای رسمی و نظر شورای تأمین استان، از پیکر دو شهید مظلوم برای “خط شکنی” استفاده کرد؟ آیا این بی اعتنایی به قانون و نهادهای رسمی را دلیلی بر ادعاهای قبلی خود نخواهند آورد؟
و در پایان؛ آن روز را به یاد میآورم که جوانان دلیر و از جان گذشته این سرزمین برای دفع فتنه دشمن بیرحم و کینه توزی که مورد حمایت قدرتهای بزرگ جهان بود، عازم میدان شدند. آن روزهای سخت را به یاد میآورم که هربار صدای زنگ در خانه به صدا درمیآمد، مادری دلش میلرزید که چه خبری برایش آوردهاند. آن روزهای سخت را به یاد میآورم که مادران دلیر این سرزمین با دلی شکسته و با اندوهی سهمگین با پیکر درهم شکسته فرزند شهیدشان وداع میکردند و مراقب بودند که مبادا “اشک در غمشان پرده در شود”.
شهیدان ما عاشقانه رفتند، دلیرانه جنگیدند، و مظلومانه بر خاک افتادند. اما از آن میانه، شهیدان گمنام مظلومترند. همرزمان شهیدشان برگشتند و با اشک چشم و اندوه بی پایان مردم قدردان میهنمان بدرقه شدند. اما آنها، …، گویی انتخاب شده بودند که “محرم دل” باشند و لاجرم:
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان که این کار ندانست در انکار بماند
صوفیان واستدند از گرو می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی
شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند
و اینک که شهیدان مظلوممان باز گشتهاند، با این بی تدبیریها، حرمتشان شکسته میشود، گویی بناست همچنان مظلوم و قدرناشناخته بمانند.
شهیدان گمنام سرمایهای عظیم و گرانقدر برای این سرزمین هستند. آبروی این مظلومان را وسیله ای برای پیشبرد هدفهای کوچک گروهی قرار ندهیم. میتوان این پرستوهای خونین بال را همچون ابزاری برای به اصطلاح “خط شکنی” و در واقع شکستن حرمت قانون و ترویج بیقانونی و خودسری به کار گرفت و تیم مقابل را که نمایندگان نهادهای رسمی و قانونی کشورند، در مقابل عمل انجام شده قرار داد. با این برگ میتوان “بازی” کرد و از بردی کوچک شادمان شد. اما هرکه با این برگ زرین تاریخ معاصرمان بازی کند، بزرگترین بازی را باخته است.
-
دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.
-
افزودن دیدگاه