مجموعه تلويزيوني "مدينه" که در شبهاي ماه مبارک رمضان از شبکه يک سيما پخش ميشود، جديدترين اثر سيروس مقدم است که به لحاظ شخصيت پردازي و پرداختن به موضوع مدنظر خود ضعفهاي متعددي دارد.
مهر: "مدينه"، نام مجموعه تلويزيوني است که از ابتداي ماه مبارک رمضان مهمان خانههاي مان بوده است. سريالي که عواقب داد و ستد نزول و ربا به گواهي آيه شريفه ابتدايي تيتراژ آن، دستمايه اصلي قصه پيچ و خم داره غير واقع بينانه آن است. فارغ از داستان و ساختار اين مجموعه و گرههاي کور نا موزون و اغراقآميز و همچنين کاراکترها و فيلمنامه بلاتکليف آن که واکاوياش بماند براي اهل فن، برخي رويدادهاي اين کار که اتفاقا با توجه به بهانه اصلي ساخت اين مجموعه که نزول و ربا باشد، رخ مي دهد، به جد آزار دهنده، نا ملموس و دور از باورپذيري به نظر ميرسد تا آنجا که حتي تا کمدي ناخواسته هم پيش ميرود.
پيش از اينکه بيش از اين به بهانه اصلي نگارش اين چند بند بپردازيم، گريزي بر برخي اتفاقات و رويدادهاي سريال ياد شده که به ضعف شخصيت پردازي و افراط و تفريط در مورد کاراکترها مربوط ميشود، خالي از لطف نيست.
يکهبزن و مصلح شدن دايي عزيز بعد از ترک اعتياد گرچه جدا از نون نزولي که سر سفره بهمن صبور گذاشت، درون مايههايي از صفات اخلاقي مثبت را داشت اما با اين همه تا جايي غير قابل باور به نظر ميرسيد که مخاطب را تا پاي فيلمفارسي هاي دهه 50 - 40 هم ميبرد. البته به ناباور بودن آن بايد ترک اعتياد به آن سرعت و مطلقا کنار گذاشتن آن را هم اضافه کرد. از سوي ديگر تصميمات آني و زودباوري شخصيتهاي اغراق شده اين سريال نظير روحي يا هانيه و نبود ظرافت ها و مهمتر از آن دقتهاي ساختاري را نيز ميتوان از جمله ديگر ضعفهاي کلي اين سريال خواند.
حذف مدينه درست در حساسترين لحظات، اتفاقي است که نويسنده و کارگردان مجموعه از آن براي دامن زدن به قصه ناباورانه خود استفاده کردهاند. مدينه آن هم با توجه به شخصيت کاملا مثبت و موجهي که اتفاقا کارگردان نيز سعي در القاي آن به مخاطب را دارد، درست در حساسترين لحظات، قافيه را ميبازد تا اتفاقات ناخوشايند يکي پس از ديگري رخ دهد و او در ادامه کار براي حل بحران به وجود آمده پا در ميان بگذارد. به عنوان نمونه، در ابتداي سريال، مدينه به يک حرف و اشاره بهمن، کارخانه را به او واگذار ميکند، به بهمن ناپختهاي که اين همه ادعاي مادرانه در مورد شناخت از او را دارد. يا در ادامه به محض ورود روحي به کارخانه و به بهانه اخراج نامشخص چند کارگر که تنها سعي در بد جلوه دادن روحي دارد، مدينه ترک کارخانه مي کند تا هم ضمن ناتواني بهمن و روحي در مديريت کارخانه و کاهش فروش، اقساط نزول اخذ شده هم روي هم تلنبار شود.
در جاي ديگر هم درست هنگام اوج درگيريهاي بهمن و همسرش در حالي که بهمن با تمسک به هر قسم و رفتاري سعي در جلب رضايت همسرش مبني بر علاقه مندي به او را دارد، مدينه مومنه، همه تن حريف، متوکل و قوي در اتاقي، تنها از براي تشخيص پزشک درمانگاه بين راهي مبني بر احتمال کور شدنش، بعد از خراب کردن بيمارستان روي سر خود و ديگران، کنج عزلت گزيده تا گره بيجهت کور زندگي بهمن و هانيه، کورتر و کورتر شود. نکته ديگر اين که، نا اميدي و خود باختگي از جانب شخصي که اين همه صفات اخلاقي و ديني را با خود يدک مي کشد، کمي دور از ذهن به نظر ميآيد.
به هر حال گويا در اين مجموعه کسي جز خود مدينه توان گرهگشايي و پايان دادن به اتفاقات تلخ و ناگواري که در آن رخ ميدهد، ندارد و اين خود گرچه به کارگردان براي القاي قهرمان قصه کمک ميکند اما از سوي ديگر ذهن مخاطب را کاملا به سمت قصهاي غير قابل درک و باور سوق ميدهد. حال ميرويم به سراغ بهانه اصلي تحرير اين چند بند که نزول و ربا و توسل به هنري با عنوان فيلمسازي براي القاي عواقب ناخوشايند و خانهمان سوز داد و ستد نزول باشد.
هر چند اغراق، يکي از صنايع ادبي است که هنرهاي ديگر از جمله فيلم و سريال هم خالي از آن نبودهاند اما سوال اينجا است که براي تفهيم عواقب انجام يک فعل خلاف عرفي و شرعي و القاي وخامت پردازش به آن تا کجا مي توان دست به دامن اين صنعت ادبي شد؟ آيا با اغراق بيش از اندازه، وقوع اتفاقات غير قابل درک و نا ملموس، مي توانيم توقع در تاثير گذاري فردي و اجتماعي آن داشته باشيم؟ آيا با اين همه اغراق و قصههاي بيمنطق و سطحي ميتوانيم افراد و جامعه را از ارتکا به فعل خلاف و گناهي چون داد و ستد نزول که جنگ با خدا خوانده ميشود، بر حذر داريم؟
به عنوان نمونه ما اگر بخواهيم در قالب يک کار هنري، مخاطب بزرگسال را از دروغگويي و عواقب آن بر حذر داريم با نمايش شاخ درآوردن يک دروغگو يا کشيده شدن بيني او به سان پينوکيو، ميتوانيم مخاطب را متوجه عواقب دروغگويي کنيم؟ آيا اينگونه، دروغ گويان از دروغ گفتن دست ميکشند؟ اصلا يک فيلم يا سريال اجتماعي يا ديني - اخلاقي براي اشاعه اخلاق حسنه و آموزههاي ديني در بين مردم و بر حذر داشتن جامعه و افراد آن از ارتکا به فعل حرام تا کجا ميتواند پا در ورطه اغراق بگذارد و تا چه اندازه بايد ضمن فاصله از برخي عناصر هنري و فيلمسازي ديگر، باور پذير، رئال و به دور از اغراق و هيجانات کاذب خلق شود؟
به هر حال در اين ميان آن چه بديهي و مسلم به نظر ميرسد، اين است که اغراق بيش از اندازه در اين دست فيلمها و سريالها و نبود شناخت از جامعه سبب ميشود تا نه تنها آموزههاي ديني و اخلاقي مورد نظر يک مجموعه نتواند آن چنان که بايد و شايد عامل باز دارندهاي در زمينه ارتکا به خطا و گناهي باشد، بلکه به علت وجود هيجانات کاذب، گرههاي کور بيپايه و اساس و ناملموس و غير قابل باوربودن آن ها، بيتفاوتي خاطيان و گناهکاران نسبت به عواقب خطا و گناهشان را همراه داشته باشد.
-
دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.
-
افزودن دیدگاه