حامد هدائی_روانکاو فروش ایران
رسانه ها، مدیران خوش خیال، حماقت بزرگ بزرگ اقتصادی
اقتصاددانانی به نام «اولریک مالمندیر» و «جفری تیت»، مدیران اجرایی خوشبین را براساس میزان سهامی که داشتند شناسایی کردند و متوجه شدند رهبران بسیار خوشبین خطرپذیرترند، بدهی بیشتری بالا میآورند و این احتمال درباره آنها مصداق دارد که برای خرید سهام شرکتها پول بیشتری پرداخت و از ادغامهای بیارزش استقبال کنند.
از قرار معلوم بازار سهام، مدیران اجرایی بیش از اندازه خوشبین را شناسایی و سهام خریده شده ازسوی این افراد به شکل محسوستری سقوط میکند. آسیبی که مدیران اجرایی بسیار خوشبین ایجاد میکنند، وقتی پیچیدهتر میشود که رسانههای اقتصادی از آنها باعنوان چهرههای شناخته شده یاد میکنند. شواهد نشان داده وجههای که رسانهها به مدیران اجرایی میدهند، به ضرر سهامداران تمام خواهد شد. این پژوهشگران اشاره میکنند: «ما متوجه شدیم شرکتهایی که مدیران آن پاداشهایی دریافت کردهاند، پس از آن ضعیف عمل میکنند؛ چه در زمینه سهام و چه در زمینه کارکردهای اجرایی. همزمان این مدیران وقت بیشتری را به فعالیتهای خارج از سازمان مانند نوشتن کتاب یا مشاوره در شرکتهای دیگر میگذرانند و به احتمال زیاد، به فعالیتهای پولساز میپردازند.» اقدامهای مخاطرهآمیز کارآفرینان بیتردید با پویایی اقتصادی جامعه سرمایهداری مرتبط است؛ حتی اگر اغلب افراد دچار نارضایتی شوند. مارتا کوئلو، استاد دانشکده اقتصاد لندن میگوید: موضوع اساسی ما این نیست که چرا کسبوکارهای کوچک از دولت میخواهند تا در زمینه تصمیمهایی که سرانجام بدی دارند، مورد حمایت قرارشان دهد، .مسئله مهم این است که آیا دولت باید به کارآفرینان آیندهای که احتمال دارد در مدت چند سال ورشکسته شوند وام تخصیص دهد یا خیر؟ بسیاری از نظامهای اقتصادی رفتارگرا با روندهای پدرمآبی آزادیخواهانه که به افراد کمک میکند براساس کارکردهای خودشان پساندازهایشان را افزایش دهند، موافقاند. اما این پرسش که چرا و چگونه دولت باید از تجارتهای کوچک حمایت کند تاکنون پاسخی راضیکننده نداشته است. این نتیجهگیری که «۹۰ درصد سرمایهگذاران اعتقاد دارند بهتر از میانگین هستند» نوعی فرآیند روانشناختی است که به قسمتی از فرهنگ عامه تبدیل شده و بهطور معمول بهعنوان نخستین نمونه درباره تاثیر کلی نمونههای بالاتر از میانگین مورد استفاده قرار میگیرد. البته تعبیر این یافتهها در سالهای اخیر تغییراتی داشته و از خود بزرگنمایی به پیشداوری ذهنی تبدیل شده است. بهعنوان مثال این دو پرسش را در نظر بگیرید:
آیا سرمایهگذار خوبی هستید؟
آیا شما بهعنوان سرمایهگذار، بهتر از میانگین هستید؟
پاسخ پرسش نخست ساده است و بهسرعت به ذهن میرسد. بسیاری از سرمایهگذاران میگویند بله. پاسخ پرسش دوم به نسبت مشکلتر است و برای بیشتر پاسخدهندگان ناممکن بهنظر میرسد که پاسخی جدی و درست به آن بدهند، زیرا این عمل به ارزیابی کیفیت میانگین سرمایهگذاران نیاز دارد. تا اینجای موضوع غافلگیرکننده نیست که افراد به پرسشی مشکل با جایگزین کردن پرسشی سادهتر پاسخ دهند. آنها خودشان را با میانگین مقایسه میکنند؛ بدون اینکه حتی به میانگین بیندیشند. شواهد مربوط به تعابیر ذهنی بالاتر از میانگین این است که وقتی از افراد درباره کارکردی پرسیده میشود که به نظرشان مشکل است به سرعت خودشان را پایینتر از میانگین تشخیص میدهند. نتیجه این است که افراد تمایل دارند درباره جایگاه نسبی خود در انجام هر فعالیتی که در آن تا اندازهای خوب کار میکنند، خوشبین باشند. پژوهشگران در چندین موقعیت گوناگون از بنیانگذاران و شرکتکنندگان در شرکتهای تازه تاسیس این را پرسیدهاند که نتیجه تلاش شما به چه میزان به آنچه در شرکت انجام میدهید بستگی دارد؟ این پرسش بهنظر بسیار ساده است، پاسخ به سرعت به ذهن میرسد و در نمونههای معدود پژوهشگران هرگز پایینتر از ۸۰ درصد نبوده است. این افراد جسور حتی وقتی مطمئن نیستند که موفق میشوند، گمان میکنند نتایج شرکت به همان میزان که به رقیبان و تغییرات در بازار بستگی دارد، به تلاش خودشان نیز وابسته است. با این همه کارآفرینان بهطور طبیعی بر آنچه بهتر میشناسند تمرکز میکنند و درباره رقیبانشان، برنامهها و کارکردهایشان، تهدیدهای فوری و موقعیتها و زمان مناسب برای سرمایهگذاری اطلاعات کمی دارند؛ بنابراین تصور آیندهای که در آن رقابت برایشان نقش ناچیزی دارد کاملا طبیعی است. غفلت از رقابت باعث میشود رقیبان بیشتری نسبت به توان سوددهی وارد بازار شوند؛ بنابراین دستاورد میانگین آنها شکست است. این دستاورد نارضایتی تازهوارد در این تجارت را بهدنبال دارد، اما تاثیر آن در اقتصاد به طور کلی مثبت خواهد بود.
در آخر: این وسوسه همیشه وجود دارد که خوشبینی کارآفرینان را بهعنوان تفکر خوشبینانه توجیه کنیم، اما احساسات تنها قسمتی از داستان است. پیشداوریهای ذهنی در این جریان نقشی مهم دارند.
ما بر یک هدف تمرکز میکنیم، به جانب یک برنامه متمایل میشویم (لنگر میگیریم) و آهنگ پایه مربوط را نادیده میگیریم و خود را در معرض سفسطه برنامهریزی قرار میدهیم.
ما بر آنچه میخواهیم و میتوانیم انجام دهیم تمرکز میکنیم و برنامهها و مهارتهای دیگران را نادیده میگیریم؛ بنابراین مستعد ارتکاب خطای ادراک کنترل هستیم.
ما بر آنچه میدانیم تمرکز میکنیم و آنچه را نمیدانیم نادیده میگیریم که باعث میشود به عقایدمان اطمینان بیش از اندازه داشته باشیم.
-پایان-
instagram.me/hamedhodaei