دکتر هاشم اورعی - استاد دانشگاه صنعتی شریف- علیرغم تنوع گسترده جامعه ایرانی، ملت ایران در عشق به وطن همنظرند. آنهایی که علیرغم همه ناملایمات به انتخاب خود در کشور زندگی میکنند، آنهایی که سودای مهاجرت دارند و بیش از 8 میلیون ایرانی که خارج از کشور بسر میبرند، همه به این آب و خاک عشق میورزند. اما با داشتن چنین سرمایه اجتماعی میبینیم طیف گستردهای از مردم امیدی به آینده خود و کشور ندارند. وضعیت اقتصادی کشور، بحران آب، کمبود برق، اوضاع کرونا و بسیاری موارد دیگر به گونهایست که قطع امید از بهبود اوضاع کشور کاملاً طبیعی است. با روی کار آمدن دولت جدید چارهای نیست جز اینکه ملت یکبار دیگر تلاش کند، دست به دست هم دهد تا شاید کشور از این منجلاب نجات پیدا کند.
در بخش اقتصادی عملکرد دولت در سالهای اخیر بیشتر امدادرسانی و همواره یک گام عقبتر از شرایط روز بوده است و نتیجه اینکه زخمهای اقتصادی سر باز کردهاند. در آینده نزدیک این زخمها به تنشهای اجتماعی تبدیل شده و در نهایت به شکل بحران امنیتی بروز خواهد کرد. امروز، برخی از مشکلات وارد فاز آخر شده و سرمایه اجتماعی در حدی نیست که بتوان تنها به اصلاحات بنیادین اقتصادی پرداخت. دولت جدید باید دو کار دشوار را همزمان انجام دهد. در یک بخش به امور روزمره پرداخته تا بهانه به دست دشمن ندهد ولی مهمتر از آن برای یکبار هم که شده باید پا را از روزمرگی فراتر نهاده و برنامهای برای ایران فردا تدوین و اجرا نماید. زخمهای اقتصادی و بسیاری مشکلات دیگر یکشبه خلق نشدهاند. قطعاً نمیتوان به سرعت همه مشکلات را حل کرده و کشور را در مسیر توسعه قرار داد.
برای اصلاح امور ضروریست نظام حکمرانی مورد بازبینی اساسی قرار گیرد. حدود 2600 سال پیش، کنفوسیوس با ارائه فرهنگ همکاری و هماهنگی طبقات مختلف، جامعه چین را به هم گره زد و در پی آن حکمرانی اقتدارگرای این کشور تابع تشکیلات و مرتبط با راس هرم قدرت شد. در دوران کمونیستی نیز این سنت ادامه یافت و باعث شد جامعه نسبت به مرکز حکومت و قدرت حس وفاداری داشته باشد و فرآیند اجماع سازی تا امروز نیز فعال است. در اروپای غربی و آمریکای شمالی تفکر سیستمی در قرن نوزدهم میلادی نهادینه شد. بدین ترتیب غربیها از طریق نظام حزبی و شرقیها با فرهنگسازی در مسیر توسعه گام نهادند.
اما تاریخ سیاسی ایران متعلق به افراد است و در سرتاسر آن نه وزیر امنیت داشته و نه وکیل. هیچ تناسبی بین قدرت شاه و عمق نفوذ ورزاء و دربار نبوده است و هیات حاکمهای که برای حفظ کشور مسئولیت جمعی داشته باشد وجود نداشته است. هیات حاکمه یعنی نخبگانی متخصص، ریشهدار، چشم و دل سیر که بطور تصادفی و یکشبه رشد نکرده بلکه با توانایی و گام به گام پلههای ترقی را پیمودهاند. در قالب سیاسی کشور، نظام حکمرانی زیرمجموعه خود را تنها براساس وفاداری انتخاب میکند. بخشهای مختلف در باطن یکدیگر را قبول نداشته و تعهدی هم به یک سیستم سیاسی منسجم ندارند. برخی ادعا میکنند قبول نداشتن یکدیگر ناشی از خصلتهای انسانی از جمله خودخواهی و جاهطلبی است، لیکن نکته اینجاست که اینها معلولند و علت ظهور این خصایص را باید در نظام حکمرانی جستجو کرد. همین نظام حکمرانی بود که موجب شد مورگان شوستر در سامان دادن به ساختار مالی کشور 7 ماه بیشتر دوام نیاورد. در چنین ساختاری ناصرالدین شاه نزدیک 50 سال پادشاهی میکند و با تمرکز کامل قدرت فرآیندی برای بکارگیری خرد جمعی و یادگیری ایجاد نمیشود. در حالیکه ژنرال فرانکو 40 سال بر اسپانیا حکم راند ولی در دوران دیکتاتوری او بخش خصوصی و ارتباطات اقتصادی بینالمللی رشد کرد و تنها یک دهه پس از مرگ او این کشور به جمع کشورهای دموکراتیک اتحادیه اروپا پیوست.
بدین ترتیب انتقال قدرت اجرایی از این دولت به آن دولت قطعاً نمیتواند به تنهایی کارساز باشد. قرار گرفتن کشور در مسیر توسعه مستلزم آن است که فرهنگ همکاری و هماهنگی در جامعه تقویت شده و سرمایه اجتماعی بازسازی شود. برای تحقق این امر ضروریست اولاً نظام حکمرانی آغوش خود را برای همه ملت باز کرده و سفره رنگین انقلاب را از جلوی خواص برچیند. در بخش اجرا نیز دیر یا زود باید کار کشور را به دست کاردان سپرد و اجازه نداد اقلیتی از خواص به عنوان اپراتورهای نظام ایفای نقش کنند. همان طبقهای که چند دهه است به دنبال استقلال از مسیر خودکفاییاند و فکر میکنند برای رسیدن به استقلال باید از شیر مرغ تا جان آدمیزاد تولید کرد. همان دسته که نمیدانند یا نمیخواهند بدانند که تعریف استقلال در جهان امروز نسبت تاثیرات کشور بر جهان به مجموع تاثیراتی است که میگذاریم و میپذیریم. طبق این تعریف کشوری از استقلال برخوردار است که تاثیرگذار باشد و گرنه هر مقدار هم که تاثیر پذیریاش را از جهان کم کند مستقل نمیشود.
باید باور کنیم که پیشرفت جوامع تصادفی نیست بلکه حاصل عملکرد مطلوب و تبادل نظر بین نخبگان ابزاری یعنی آنانی که تصمیم میگیرند و نخبگان فکری یعنی آنانی که تحقیق میکنند، است. دیوید میترانی، ارائهدهنده طرح اتحادیه اروپا معتقد است مادامی که یک حکومت هدف اصلی خود را تحقق آرزوهای مردم خود قرار ندهد آن کشور به آسایش و آرامش نخواهد رسید. جامعه وقتی احساس میکند به بنبست رسیده و ناامید میشود که میبیند هیچ ارتباطی بین اهداف نظام و خواستههای خود وجود نداشته و کشور ساختار نخبگی ندارد. بسیاری از کسانی که در مدیریت کشور نقش دارند به صورت اتفاقی سر از آنجا در آوردهاند، اتفاقی بهنام انقلاب!
مخلص کلام اینکه اقلیتی که خود را صاحبان انقلاب معرفی میکنند کشور را در سراشیبی سقوط قرار دادهاند و تنها راهکار بازنگری اساسی در نظام حکمرانیست. وقت آن رسیده که باور کنیم ایران متعلق به همه ایرانیان است و شرایطی را فراهم آوریم که نخبگان کشور در فرآیندی رقابتی زمام امور را به دست گرفته و گره از کار بگشایند. تا کی میخواهیم وطنپرستی را جرم پنداشته و مثل فخرالدین عراقی از خود بپرسیم،
به کدام ملت است اين، به کدام مذهب است اين
که کُشند عاشقي را، که تو عاشقم چرايي؟
-
دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.
-
افزودن دیدگاه