کافهنشيني فرهنگي وارداتي نيست. بلکه وجود داشته است
امروزه چه در غرب و چه در ايران به خصوص، کافهنشيني تبديل شده به بستر که بذر مرغوبي در آن کاشته نميشود و حاصل آن نيز آثاري تجريدي و يکسونگر است.
چهاردهم ژوئن؛ زادروز ماکسيم گورکي؛ نويسنده بزرگ روسي است. وي مخالف جدي کافه نشستن نويسنده بود و عقيده داشت نويسنده بايد سير و سفر کند، با مردم آميزش داشته و دردهاي آنان را لمس کند تا بتواند بازتاب دهد. به اين بهانه در گفتگويي با محمد بقايي ماکان؛ درباره اين جريان در ايران صحبت کردهايم. بقايي هم گفت: کافهنشيني فرهنگي وارداتي نيست. بلکه وجود داشته است. همين وضعيت بعدها تبديل ميشود به انجمنهاي ادبي همچون انجمن ادبي تهران. جمع آمدن اهل قلم در کنارهم و جذب شدن عناصر مشابه درکنار هم چيزي است که همهجا اتفاق ميافتد.
محمد بقايي ماکان در گفتگو با ايلنا؛ کافهنشيني را در ادبيات ما مرسوم دانست و گفت: اصطلاح کافهنشيني که در طول چيزي نزديک به يک قرن گذشته در حوزه ادبيات شفاهي مرسوم شد؛ سابقهاي بسيار بيشتر از تاريخ فرهنگي ايران دارد که نمونههاي بارز آن را در عصر صفوي ميتوان مشاهده کرد. اين دست گردهماييهاي محفلي در آن دوران؛ در قهوهخانهها شکل ميگرفت و بعدها به کافههاي امروزي منتقل شد.
وي افزود: در اين محافل؛ شاعران و اهل فضل جلساتي به طور متناوب تشکيل ميدادند و به بحث و گفتگو درباره خصايل فرهنگي و همچنين آثار گذشتگان و متاخران ميپرداختند و اين حلقهها چندان معروفيتي پيدا ميکرد که پادشاهان صفوي را به خود ميکشاند. از جمله اين حلقهها؛ جرگهاي بود که در آن شاعري به نام ملاشکوهي بوده و هفتهاي يکبار در يکي از قهوهخانهها و کافههاي اصفهان رهگذر ميشد که شاهعباس نيز در برخي از اين جلسات شرکت ميکرد.
بقايي درباره شباهت کافهها با قهوهخانهها گفت: تشکيل چنين محافلي به نظر ميرسد که تشابه بسيار با کافهنشينيهايي داشته که در اروپا به خصوص فرانسه و در محله کاتهلتن تشکيل ميشده که بعد در قرن بيستم پايگاهي براي تبادل نظر و مناظرات اديبانه و روشنفکرانه شد که چهرههايي چون سارتر و سيميون دوبوآر در اين کافهها و جلسات رفتوامد داشتند.
اين مترجم و پژوهشگر حوزه ادبيات به استفادههاي اين فضا در کار نويسندگي اشاره کرد و گفت: در کافهنشينيها؛ ايدهها و طرحهايي به ذهن گفتگوکنندهها ميرسيد که آن که اهل ذوق بود به اثري درخور تبديلش ميکرد. چنانچه اکثر آثار سارتر از اين جلسات برآمدهاست.
وي افزود: در ايران آن محافل قهوهخانهاي جاي خود را به نشستن روي صندلي لهستاني و ميز چهارپايه چوبي داد و کافههايي چون نادري از اين محافل جديد بودند. نخستين چهرههايي که در اين نشستها شرکت کردند بزرگ علوي، صادق هدايت، مسعود فرزاد و مجتبي مينويي بودند که گروهي به نام اربعه را تشکيل دادند. از اين زمان است که کافهنشيني اهل فضل شکل ميگيرد و از ميان مباحثات و مناظراتي که در ميان هم داشتند گاه نگرشها و انديشههايي پديد ميآورد که موجب آثاري از ميان اين گروه شدهاست.
بقايي؛ تاثير کافهنشيني بر آثار گروه اربعه را منفي دانست و گفت: در آثار هدايت هرآنچه هست از جامعه ايراني است. همچنين در آثار بزرگ علوي همچون "چمدانهايش" و چشمهايش" تماما تحت عنوانن رئاليسم جديد مطرح است. از اين رو نميشود گفت که آثار اين نويسندگان تجريدي و جداي از جامعه زمان خودش است.
وي درباره افول جريان کافهنشيني تصريح کرد: ما وقتي تمام پديدهها را درنظر ميگيريم ميبينيم که همه شروع خوبي دارند، يعني براي دستيابي به يک هدف عالي آغاز شدهاند. مثل کسي که ميخواهد قدرت موجود در جامعه را نقد کند؛ يعني بهطور ضمني ميگويد که اگر من سرقدرت بودم عملکرد بهتري داشتم. ولي اگر خودش سرقدرت بيايد باز در معرض نقد قرار ميگيرد. هميشه در مقابل يک تز آنتي تزي وجو دارد.
وي درادامه گفت: هيچ پديدهاي نيست که انتهاي آن شبيه آغاز خود باشد. نهتنها شبيه که از آغاز خود افولي قابل توجه کرده است و اين امري طبيعي است. اگر اين را در زمينه کافهنشيني اهل فضل و دانش بررسي کنيم به اين نتيجه ميرسيم که اين حوزه از اين اواخر شرايط نامطلوبي پيدا کرده که خود من هم که چند بار در کافه نادري شرکت کردم، پس از مدتي تصميم گرفتم ديگر به اين جلسات نروم. چون تمام مطالب مطرح شده در اين نشستها انتزاعي و ناکارآمد است.
بقايي در پاسخ به اين سوال که آيا همه آثار معاصر متاثر اين جريان هستند؛ گفت: خيلي از کتابهايي که در اواخر و در دوره کافهنشيني پديد آمد؛ برگرفته از اين جريان نبوده است، بلکه از ناشي از ذهن و ديدگاه و نگرش شخصي خود نويسنده بودهاست. مثلا شاملو، نصرت رحماني، منشيزاده، نوري اعلا و احمدرضا احمدي.
وي افزود: طبيعي است که هر نشستي شامل اهل قلم نهايتا منجر به گفتگوهايي ميشود که يک بارقه ذهني براي آنها بهبار آورد که منجر به خلق يک شعر يا اثر داستاني بشود. اما مسئله اين است که تنها با تشکيل چنين نشستها کار درست نميشود بلکه بايد ببينيم که چه کساني در اين جلسات حضور دارند.
محمد بقايي به تشکيل مراسمها و همايشهاي ادبي اشاره کرد و افزود: ما در ايران شايد بيشتر از همه کشورهاي جهان همايش و کنگرههاي گوناگون در زمينههاي مختلف داريم ولي کمترين نفع را از آنها ميبريم. در اکثر اين همايشها و مراسمات هيچ فايدهاي عايد مخاطب نميشود.
مترجم کتاب "خدا در امريکا" از وضعيت کنوني اين جريان گفت: درحال حاضر اين نشستهاي کافهاي از ميان نرفته و در کاته لتن آن گفتگوهاي ادبي و روشنفکراه نشاني نيست. و فقط شکل ظاهري آن را براي جواناني که بيشتر تظاهر به روشنفکري ميکنند جاي نوشيدنها و گفتگوهاي کممايه است. امروزه چه در غرب و چه در ايران به خصوص، کافهنشيني تبديل شده به بستر که بذر مرغوبي در آن کاشته نميشود و حاصل آن نيز آثاري تجريدي و يکسونگر است.
وي ادامه داد: از ذهن بسياري از اين افراد طراوتي که در آغاز دوره کافهنشيني ميبينيم؛ پديد نيامدهاست که تحت تاثير اين قضيه و در اواخر دوره کاريش؛ عامل انسجام دهندهاي در آن وجود ندارند و حالت باري به هرجهت به خود گرفته است.
ماکسيم گورکي؛ چهاردهم ژوئن 1936 متولد شد. او دردهاي مردم و دشواري هاي جوامع را در قالب داستان بازتاب ميداد تا برايشان راه حل پيدا شود. تاريخ عمومي ادبيات از ماکسيم گورکي به عنوان نويسنده حامي ستمديدگان و استثمارشدگان يادکرده است که نوشتههاي او در تصميمگيريهاي سران کرملين تاثيرگذار بود.
گورکي از ايالات متحده آمريکا نيز ديدن کرده بود. وي مخالف کافه نشستن نويسنده و نوشتن بود و عقيده داشت که نويسنده بايد سير و سفرکند، با مردم آميزش داشته و دردهاي آنان را لمس کند تا بتواند بازتاب دهد. ماکسيم جمعا 36 کتاب نوشت ازجمله کتابهاي "لنين"، "تولستوي، چخوف و..."، "اين مخلوق هم زماني انسان بودند"، "فرزندان خورشيد"، "اعتراف"، "مادر"، "دراين دنيا"، "26 مرد و زن"، "ترانه شاهين" و....
-
دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.
-
افزودن دیدگاه