ناصر ذاکری
بی تردید شعر “همای رحمت” یکی از زیباترین و ماندگارترین اشعار پارسی در ستایش امیر مؤمنان علی (ع) است. شاعر تلاش میکند تصویری از شخصیت بی همتای مولا را در قالب کلام منظوم ارائه کند و خود باور دارد که گنجاندن بحر در کوزه ممکن نیست.
شاید راز ماندگاری این شعر، بیان صادقانه و عاشقانه شاعر و پرداختن او به جنبههایی خاص از شخصیت مولاست، آنجا که بخشندگی امام علی را با اشاره به ماجرای گدایی که به در خانه او رفته بود به تصویر میکشد، یا آن جا که دستور اکید او را به مهربانی و مدارا با قاتلش که زندانی شده است، یادآوری میکند، و یا … .
شاعر توانا با زبانی صادقانه، و بی ریا و به دور از انواع تعقیدات لفظی و معنوی و صناعات شعری، احساس پاک دوستداران مولا را به نظم درآورده است. شرح زیبایی و عمق معنای این شعر در یک نوشتار کوتاه نمیگنجد. در این یادداشت فقط به یک بیت از این شعر ماندگار میپردازم که به نظر من نقطه اوج و به بیانی بیت الغزل این شعر است، و به نکاتی چند درباب آن اشاره خواهم داشت.
منظورم این بیت است:
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را
نکته اول شروع با نام خداوند در قالب سوگند است. کلامی که با سوگند به نام مقدس خداوند آغاز میشود، محکمترین کلام بشری است که اشاره به باوری عمیق دارد. شاعر باور خود را به آن چه که میخواهد بیان کند، با سوگند به نام مقدس حضرت حق اعلام میکند.
نکته دوم اشاره به بخشندگی مولاست. میتوان گفت آب حیات اگر در دسترس باشد، گرانبهاترین و باارزشترین متاعی است که ممکن است فردی در اختیار داشته باشد. و بخشندهترین انسانها کسی است که در بذل و بخشش گرانبهاترین متاع ممکن، دچار تردید نشود. مقایسه کنید فردی را که روغن ریخته را که مصداق بیارزشترین متاعهاست، میبخشد و فردی که در بخشیدن گرانبهاترین متاعها بر همگان سبقت میجوید!
نکته سوم این است که شاعر عمداً در این بیت به جای آب حیات از آب بقا صحبت میکند. حیات و نقطه مقابلش ممات در عرصه زیستشناسی مطرح میشوند و میتوان جنبههایی از آن دو را در آزمایشگاه مشاهده کرد و سنجید. اما بقا و نقطه مقابلش، فنا دو مفهوم پیچیده با بار فلسفی هستند. به بیان دیگر، دو مفهوم بقا و فنا بسیار عمیقتر و پرمعنیتر از دو مفهوم حیات و ممات هستند، و به این ترتیب، آب بقا اگر وجود داشته باشد، متاعی گرانبهاتر از آب حیات است! و به همین میزان بخشیدن آن دشوارتر و نیازمند همتی والاتر است!
نکته چهارم نحوه تملک چشمه آب بقا توسط مولاست. او این چشمه را به ارث نبرده، یا اتفاقی کشف نکرده و یا نخریده است. او سر چشمه را “گرفته” است. یعنی برای تصرف آن با دشمن درگیر شده، شمشیر زده و صف دشمنان را درهم شکسته و سر چشمه را از آنان بازپس گرفته است.
انتخاب تعبیر “گرفته باشد” به جای مثلاً “خریده باشد” اشارهای ظریف به رشادت و جنگآوری مولاست که در دشوارترین و پرخطرترین میدانهای نبرد وارد شده و در راه عقیده و آرمانش میجنگید و از کشته شدن در میدان رزم ترسی نداشت.
یک بار در جنگ صفین مولا گویا به قصد نبرد تن به تن وارد میدان شد. معاویه برای این که از هویت این یکه سوار ناشناس مطمئن شود، حیلتی اندیشید. او گفت تمام سپاه شام یکباره به سوی این سوار حرکت کنند، اگر او از جایش عقب ننشست معلوم خواهدشد که خودش است، فرزند ابوطالب!
نکته پنجم اغراقی دیگر در بیان میزان سخاوت مولاست. بخشیدن چشمهای که برایش زحمت نکشیدهاید، شاید چندان دشوار نباشد! حتی بخشیدن چاهی که با تلاش بسیار حفر میکنید و به آب میرسید، تا این حد دشوار نیست. اما چشمهای گرانبها که به خاطرش خود را به صف دشمن زدهاید و با پهلوانان نامدار لشکر دشمن پنجه در پنجه افکندهاید، به این آسانی نیست! اما امام علی آنچنان کریم است که حتی چنین ثروتی را هم بدون ذرهای تردید و تزلزل میبخشد.
نکته ششم نحوه عرضه این گوهر گرانبها به مردم است. شاعر چند بیت پایینتر از این بیت اشاره به داستان گدایی میکند که به در خانه مولا رفت:
برو ای گدای مسکین، در خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
امام علی در حال نماز بود که گدا سر رسید و در خانه را زد. امام برای این که گدا از در خانه او دست خالی برنگردد، انگشتری خود را از انگشت در میآورد و به گدا اشاره میکندکه آن را بردارد. داستانی که آیه ۵۵ سوره مائده به آن اشاره دارد:
انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و هم راکعون
گدای مسکین برای این که از کرم امام علی برخوردار شود، باید “برود”! او باید خود حرکت کند و خود را به در خانه مولا برساند و در بزند و چیزی بخواهد، و صد البته دست خالی برنخواهد گشت، حتی اگر صاحب خانه در حال راز و نیاز با معشوق باشد.
اما در بیت موضوع بحث ما، صحبت از “رفتن” نیست. لازم نیست کسی برود و در خانه علی را بزند تا بتواند از آب بقا بهرهمند شود. شاعر نگفته است که هرکس به علی که سر چشمه بقا را گرفته است، مراجعه کند، مشمول لطف او خواهدشد!
فکرش را بکنید. فرستادگان مولا در کوچه پس کوچههای شهر جار میزنند که مولا چشمه بقا را در اختیار دارد و آن را به رایگان در اختیار متقاضیان قرار میدهد. هرکس بخواهد، کافی است ظرفی بردارد و به در خانه او سر بزند. لزوماً همه مردم شهر این دعوت را نخواهند پذیرفت. بالاخره افرادی به دلایل مختلف از جمله لجاجت و عناد یا جهل این دعوت را نمیپذیرند.
در مناجات رجبیه میگوییم:
یا من یعطی من لم یسئله و من لم یعرفه تحنناً منه و رحمه
ای که عطا میکنی به کسی که از تو چیزی نمیخواهد …
براستی منظور شاعر چیست؟ چگونه اثری از فنا نمیماند، وقتی که برخی افراد دعوت مولا را نمیپذیرند و به در خانه او نمیروند؟ عناد برخی از آنان با مولا در حدی است که حتی عذاب الهی را بر تسلیم شدن در مقابل ولایت او ترجیح میدهند! حکایت همان فردی که ظاهراً از روی عناد با مولا طالب عذاب واقعی شد که در ابتدای سوره معارج به آن اشاره شده است:
سأل سائل بعذاب واقع
اشاره شاعر به این است که مولا منتظر آمدن متقاضیان نمیماند و خود به در خانه مردم رفته و آب بقا را عرضه میکند. او حتی از کسانی که در را بروی او باز نمیکنند، دلجویی میکند و با مهربانی بیمانندش آهن زنگار گرفته دلهای سخت دشمنانش را هم نرم میکند.
مقایسه کنید این میزان از بخشندگی را با این که فردی در خانهاش غذای نذری طبخ و توزیع کند و متقاضیان در صفی طولانی بایستند و خسته شوند و حتی گاه غذا گیرشان نیاید.
شاعر در اینجا بخشندگی علی را تصویری از بخشندگی حضرت حق دانسته است، کریمی که از خزانه غیبش به قول سعدی دوستان که سهل است، حتی دشمنان را هم بینصیب نمیگذارد:
ای کریمی که از خزانه غیب
گبر و ترسا وظیفهخور داری
دوستان را کجا کنی محروم؟
تو که با دشمنان نظر داری
نکته هفتم غلو شاعرانه و اغراق ادیبانهای است که شاعر با ظرافت و زیبایی در این بیت گنجانده است: مولا با این بخشندگی خود، فنا را نه تنها از این جهان خاکی، که از هر “دو عالم” برمیچیند!
شاید در نظر اول، این اغراق ادیبانه، ناشی از بیسلیقگی گوینده تلقی شود که قدرتی را به مخلوق نسبت میدهد که در انحصار خالق است. اگر برچیدن فنا مصلحت میبود، حضرت حق که عین سخاوت و بخشندگی است، خود آن را برمیچید!
اما اگر قدری بیشتر تأمل کنیم، روشن میشود که شاعر ممدوح خود را آینهای میبیند که تصویر معشوق ازلی و ابدی برآن افتاده، و خود جلوهای از “او” شده است. با این دید (امیدوارم حضرت حق جسارت مرا در انتخاب این تعبیر ببخشاید که هنر گزینش تعبیری زیباتر را ندارم) معشوق از این غلو شاعرانه که گویی شاعر مخلوق را از خالق سخاوتمندتر یافته است! نه تنها نمیرنجد، که لبخندی از رضایت بر لبانش نقش میبندد! و شاعر را تحسین میکند که چه خوب مخلوقی شایسته و بینظیر را مدح گفته است!
***
اما بعد …
به راستی راز ماندگاری شهریار و شعرش در چیست؟
شهریار نه جامع علوم معقول و منقول بود، نه فقیه کامل و نه عارف واصل. نه مفسر قرآن کریم بود و نه شارح نهج البلاغه. نه بر فراز منبری به وعظ و خطابه پرداخته بود و نه با مدح اولاد فاطمه گفتن و مزد ستاندن، ثروتی اندوخته. نه مدرس اخلاق و عرفان بود و نه همنشین و سرحلقه رندان. نه ادعای علم اولین و آخرین داشت و نه خود را برتر از مردمان میپنداشت. او شهریار بود، شاعری همرنگ مردم، مثل مردم و در کنار مردم. مثل همه آنها زندگی کرد، عاشق شد، شاعر شد، غزلهای عاشقانه سرود و … .
اما یک شب …
یک شب همچون دیگر مردمان کوچه بازار، دلش هوای عشق اهل بیت کرد، به علی اندیشید و با چشمانی پر از اشک و سینهای پر از مهر او قلم به دست گرفت. او بیریا و بی ادعا قصد مدح مردی را کرد که هیچ کس جز خداوند یارای وصف عظمت روح او را ندارد. اما چنان در عشق بیریا و بیادعا و مردمی خود غرق شد که معشوق در او تجلی کرد. معشوق میسرود و القا میکرد و عاشق بیریا و بیادعا فقط مینوشت. عاشق چنان از خود بیخود شده بود که گویی خود معشوق است!
ترسم ای فصّاد گر فصدم کنی
نیش را ناگاه بر لیلی زنی
داند آن عقلی که او دل روشنی ست
در میان لیلی و من فرق نیست
و این گونه بود که این شعر زیبا سروده شد. شعری که هر بیت و هر مصراعش بوی عشقی فارغ از ادعاهای عالمان بیعمل میدهد.
***
دقایقی از اذان صبح نوزدهم رمضان گذشته است. با دیدگانی اشکبار گویی صدای ناله جبرئیل امین را میشنوم که در آسمان کوفه ضجه میزند:
تهدمت والله ارکان الهدى
وانطمست اعلام التقى
وانفصمت العروهالوثقى
قتل ابنعم المصطفى
قتل على المرتضى
قتله اشقى الاشقیاء.
بخدا سوگند ستونهاى هدایت در هم شکست
و نشانههاى تقوى محو شد
و دستاویز محکمى که میان خالق و مخلوق بود گسیخته گردید
پسر عم مصطفى صلى الله علیه و آله کشته شد،
على مرتضى کشته شد،
سنگدل ترین وبدبختترین نوع بشر او را کشت.
-
دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.
-
افزودن دیدگاه