دکتر هاشم اورعی- استاد دانشگاه صنعتی شریف - یکی از نکات جالب خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان، نگاه مردم ایالاتمتحده به این اقدام است. پیام واضح و صریح جامعه آمریکا در واکنش به اقدامات اخیر کاخ سفید این است که رها کردن دهها هزار افغانی که با نیروهای آمریکایی همکاری کردهاند برای کشوری که همیشه به ارزشهای معنوی پایبند بوده، خجالتآور است. البته نظامیان آمریکایی موفق شدند طی دو هفته 114هزار نفر را به خارج از افغانستان منتقل کنند. اما علیرغم این موفقیت باید این واقعیت را قبول کرد که چند ده هزار افغانی در این کشور رها شدند که آینده مخاطرهانگیری در انتظار آنهاست. آنچه تعجبآور است این که جامعه آمریکا از اقدام اخیر سیاستمداران این کشور شگفت زدهاند. در بخشهای مختلف خاورمیانه، ایالات متحده بارها به متحدان خود پشت کرده و از صحنه گریخته است. در فوریه 1984 میلادی، تفنگداران نیروی دریایی آمریکا از بیروت عقبنشینی کردند و ارتش لبنان را در مقابله با شبه نظامیانی که از حمایت سوریه برخوردار بودند، تنها گذاشتند. رونالد ریگان، رئیس جمهور وقت ایالات متحده برای نهادن سرپوش بر این اقدام به دروغ متوسل شد. وی گفت، «قبول دارم که شرایط خوب نیست ولی ما میدان را ترک نکردهایم و تا وقتی که امکانی برای دستیابی به پیروزی وجود داشته باشد، صحنه را ترک نخواهیم کرد». اما برای مردم بیروت عقبنشینی نیروهای آمریکایی به کشتیهای خود به معنی واقعی کلمه فرار از صحنه درگیری بود.
پس از خروج نیروهای شوروی از افغانستان در فوریه 1989میلادی، علیرغم اینکه ایالات متحده در مبارزه مسلحانه مجاهدین حمایت تسلیحاتی قابل توجهی از آنها کرده بود، هیچ اقدامی نکرده و در نتیجه این کشور به آشوب و هرجومرج کشیده شد. عدم اقدام دیپلماتیک از سوی آمریکا باعث شد که درسال 1994 طالبان زمام امور را به دست گرفته و در پی آن با اخراج اسامه بنلادن از سودان و اقامت وی در افغانستان، عواقب وخیمی برای ایالات متحده رقم خورد.
در سال 1991 میلادی پس از حمله نظامی صدام به کویت، اعتلاف نظامی به رهبری آمریکا نیروهای عراق را مجبور به عقبنشینی کرد. جرج بوش پسر، رئیس جمهور وقت مردم عراق را به شورش علیه صدام فراخواند و براین نکته تاکید کرد که تنها راه جلوگیری از حمله به عراق و خونریزی، دست به کار شدن نظامیان و مردم این کشور برای گرفتن قدرت از صدام حسین است. اما وقتی شیعیان و کردهای عراق در مارس 1991، بر علیه دیکتاتور حزب بعث برخواستند، آمریکائیها به نظاره نشستند تا مخالفان قلعوقمع شوند.
همه این اقدامات یادآور خروج تحقیرآمیز نیروهای آمریکایی از سایگون در آوریل 1975 است. فرانک اسنپ،عضوCIA، در کتاب خود از هنری کسینجر وزیر امور خارجه وقت و گراهام مارتین سفیر وقت آمریکا در سایگون خرده میگیرد که آنها برنامهای برای خروج از مهلکه نداشتند و درپی آن با سقوط سایگون، تعداد زیادی از ویتنامیها که با نیروهای آمریکایی همکاری داشتند بیدفاع مانده و به دست کمونیستها افتادند. وی در کتابش تحتعنوان «زمان کافی»، بیتدبیری برنامهریزان پنتاگون را به رخ کشیده و ادعا میکند که نظامیان آمریکایی باید خروج خود را به گونهای برنامهریزی میکردند که متحدین آنها در ویتنام جنوبی قبل از سقوط دولت وقت کافی برای فرار از معرکه داشتند. در هفتههای اخیر دقیقاً شاهد تکرار این وقایع بودیم. در واشنتگتن کسی اطمینان نداشت که بتوان طالبان را شکست داد ولی اگر دولت افغانستان موفق میشد برای «زمان کافی» در مقابل طالبان مقاومت کند، همه تقصیرها به گردن دولت بایدن نمیافتاد.
اما چرا دولت آمریکا این چنین دوستان خود را رها میکند؟ این واقعیت که اکثر موارد در خاورمیانه اتفاق افتاده است نظریهای را مطرح میکند که ممکن است آمریکاییها آمادگی بیشتری برای پشت کردن به جوامعی داشته باشند که با آنها ارتباط فرهنگی کمتری دارند. این نظریه وقتی اعتبار بیشتری مییابد که میبینیم بخشی از جامعه آمریکا مخالف آنند که به افغانهایی که در افغانستان به آنها کمک کردهاند اجازه ورود به آمریکا داده شود. البته جامعه آمریکا شکنندهتر از آن است که بتوان اعتبار چندانی به این نظریه داد. به طور طبیعی دولتمردان آمریکایی وقتی در چنین منازعاتی گیر میافتند قبل از اینکه در مورد بازگشت نظامیان به وطن تصمیم بگیرند اقدام به محاسبه و مقایسه هزینهوفایده میکنند. در بیروت در سال 1984، در افغانستان پس از 1989 یا در عراق در 1991، آمریکاییها در نهایت بهای سنگینی برای خروج بیموقع پرداختند.
عقبنشینی تفنگداران نیروی دریایی آمریکا از بیروت باعث شد دشمنان این کشور از جمله بنلادن به این نتیجه برسند که میتوان قدرت ایالات متحده را درهم شکست. همچنین برای برخی کشورهای منطقه از جمله سوریه و ایران این فرصت را پدید آورد که جای خالی آمریکا را پر کنند. کنار آمدن با قتل عام مخالفان توسط صدام حسین نیز باعث شد بسیاری از آمریکاییها هنوز سیاست این کشور در عراق را فاجعه بدانند. عدم آمادگی دولت ایالات متحده در پرداختن به مساله افغانستان پس از خروج شوروی نیز در نهایت شرایط را به گونهای رقم زد که بنلادن بتواند حملات سال 2001 را برنامهریزی و اجرا کند.
به عبارت دیگر ممکن است سیاستمداران آمریکایی بتوانند برای تصمیمات پیش پای خود هزینه و فایده را به درستی ارزیابی کنند لیکن از تحلیل و پیشبینی نتایج تصمیمات خود در بلندمدت عاجزند. بهعلاوه اینکه در این معادله مساله مهم اعتماد به دولت آمریکا حذف شده است. با تکرار تاریخ و ادامه پشت کردن واشنگتن به متحدان خود، هر روز یافتن همپیمانان قابل اعتماد برای این کشور دشوارتر خواهد شد.
نیکولو ماکیاولی، دیپلمات، فیلسوف و مورخ ایتالیایی دوران رنسانس میگوید یک رهبر بهتر است از سوی مردم خود مورد ترس و هراس قرارگیرد تا عشق و علاقه، اگر نمیتواند به هر دو برسد! سیاست خروج عجولانه آمریکا در شرایط دشوار منجر به آن میشود که مردم جهان نسبت به ایالات متحده هیچکدام را نداشته باشند، یعنی نه علاقهای و نه هراسی. چگونه می توان به بقای چنین ابرقدرتی امید بست؟
-
دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.
-
افزودن دیدگاه