غلامرضا رحيمي
دوماهي بود که به عنوان مشاور از نزديک با يک شرکت خانوادگي کار مي کردم. شرکتي که پدر خانواده در دهه چهل با کار توليد مواد غذايي راه انداخته، و در سالهاي اخير با مديريت پسر بزرگ و مشارکت ساير فرزندانش غرق در ساختمانسازي و البته بدهيهاي بزرگ بانکي شدهاست. در واقع علت همکاري من هم، همين گرفتاريها بود.
پدر خانواده عليرغم سالخوردگي هنوز هم زودتر از بقيه در دفتر شرکت حاضر ميشود و احترام حرفش هم هنوز بجاست. فرزندن بيشتر به امور اجرايي مشغول هستند تا سياستگذاري، بجز يک مورد که تا اين اواخر مطمئن نبودم که آيا اين وسوسه آنها بوده و يا پدر خانواده نيز موافق با ساختمانسازي بود.
هنوز دو هفتهاي از همکاري پارهوقت من با آن مجموعه نگذشتهبود که يکروز صبح زود پدر خانواده از من پرسيد، شما که از بيرون نگاه ميکنيد ممکن است بهتر بدانيد که مشکل کجاست؟ گفتم اجازه دهيد هنوز به وقت بيشتري نياز دارم و بعد پرسيدم شما هنوز هم وابستگي به کارخانه مواد غذايي، که خود راهاندازي کرديد، داريد؟ گفت هنوز هم همان کارخانه محرک و ويترين خانواده است، هرچند که برخي اعضاي خانواده خيلي به آن اعتقاد ندارند. گفتم من محصولات آن را هنوز هم پرطرفدار ميبينم. گفت بله دختر کوچکم مديرعامل آنجاست و با عشق در آنجا کار ميکند، و اضافه کرد حقيقتش هنوز هم سودده است.گفتم پس داستان شما و ساختمان چيست؟گفت اين را بهتر است از پسران بپرسي.
چند هفتهاي پس از بررسي گزارشات و مذاکره با مديران مياني شرکت، در صحبتي با پسر بزرگتر از او پرسيدم چطور شد که خانواده از حرفهاي که در آن خيلي سرشناس و کارشناس شدهبود، سر از ساختمان درآورد؟ خيلي ساده گفت: وقتي که جاي رشد در تخصص خودت نباشد، از بازار پيروي ميکني.گفتم يعني آيا شما کوشش کرديد که کارخانه را با محصولات مختلف مواد غذايي تنوع و گسترش بدهيد؟ گفت بله هميشه انجام شده و ميشود، اما رکود مانع از بازگشت متناسب سرمايه و وام بانکي ميشد. گفتم اما شما تجربه و آشنايي در صنعت ساختمان نداشتيد. گفت ممکن است حق با شما باشد، اما اين براي بانکها خيلي مهم نبود؛ و ادامه داد مهم سند زمين بود که ما داشتيم. گفتم يعني شما با موج اقتصادي کشور سر از ساختمان درآوريد؟ کمي فکر کرد و گفت راستش فکر ميکنم اين تنها راه سرمايهگذاري در شرايط عدم رونق توليد بود. گفتم صادرات چطور؟ گفت با تحريم؟
اين اواخر که تقريباً ديگر کارم رو به اتمام بود، جلسهاي با پدر و دو تن از پسرانش داشتم. بعد از توضيح نظراتم در مورد تبعات سرمايهگذاري خانواده در ساختمان و توصيههايي که به نظرم ميرسيد از پسر بزرگ خانواده پرسيدم فکر نميکنيد که ساختمانسازي زنجيري بر خلاقيت و تجربه خانواده بودهاست؟ گفت خب، حالا معما حل شده. گفتم اما معلوم بود، وقتي ساير بخشهاي اقتصادي دچار رکود باشند، نوبت به زمين و ساختمان هم ميرسه، دير و زود داشت، اما حتمي بود. گفت خب، وقتي بخش اعظم سرمايههاي بانکها مثل سرمايه ما زنجير به زمين شده، حتماً دولت فکري به حال بانکها ميکنه. گفتم خب نتيجهاش براي شما چيست؟
در اينجا پدر خانواده به حرف آمد و گفت اين درسته، ما بايد مشکل خودمون را حل کنيم. پسر کوچکتر گفت اما راهحل فوري ارزانفروشي ساختمان و پرداخت بدهي بانکهاست، که درآنصورت زيان خواهيمکرد. پدر گفت گاهي کسب و کار زيان هم دارد، اما ممکنه با لجبازي با بازار و با اميدهاي واهي، زيان بيشتري بکنيم. من گفتم اما احتمال رونق توليد به نظرم واهي نيست، وقتشه خانواده به کار اصلياش برگردد.
-
دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.
-
افزودن دیدگاه