دکتر هاشم اورعی-استاد دانشگاه صنعتی شریف
نمیتوان ادعا کرد که افغانستان تیر خلاص را به دوران برتری ایالات متحده در صحنه بینالمللی زد. مشکل اصلی آمریکا دو قطبی شدن سیاست در داخل کشور است. با سقوط دولت تحت حمایت ایالات متحده و مشاهده تصاویر مربوط به تلاش افغانها برای فرار از کابل، برگ تازهای از تاریخ جهان ورق خورد. برگی که نشان دهنده پشت کردن آمریکا به جهان است. واقعیت این است که پایان دوران برتری این کشور از مدتها قبل آغاز شده بود. اما دلایل اصلی از دست رفتن جایگاه آمریکا به عنوان تنها ابرقدرت جهان بیشتر داخلیست تا بینالمللی. قطعاً ایالات متحده تا مدتها یکی از قدرتهای بزرگ جهان خواهد ماند لیکن میزان نفوذ آن بیشتر بستگی به توانایی کشور در حل مشکلات داخلی خود خواهد داشت تا سیاست خارجی.
دوران برتری کامل ایالات متحده در جهان کمتر از 20سال طول کشید، از فروپاشی دیوار برلین در سال 1989 میلادی تا بحران مالی سالهای 2007 تا 2009. در این دوره آمریکا از برتری کامل و بیچون و چرا برخوردار بود. اوج غرور کاخ سفید نشینان سال 2003 بود وقتی که دستور حمله به عراق صادر شد. قرار بود کل خاورمیانه بر مبنای خواست آمریکا بازسازی شود.
ارزیابی ایالات متحده از میزان تاثیر قدرت نظامی برای ایجاد تحول در صحنه سیاسی غلط از آب درآمد. در هر حال دهه اول قرن جدید میلادی در شرایطی به پایان رسید که از یک طرف تنها ابرقدرت جهان در دو جنگ گیر افتاده بود و از طرف دیگر با بحران مالی در صحنه بینالمللی مواجه بود که حاصل سیاستهای اقتصاد آزاد و جهانی شدن به رهبری این کشور بشمار میرفت. در طول تاریخ، جهان تک قطبی به این میزان کمتر مشاهده شده بود. از این به بعد با قدرت گرفتن چین، روسیه، هندوستان و اروپا نسبت به آمریکا، جهان آرام آرام به سمت چند قطبی پیش رفت.
انتظار نمیرود اتفاقات اخیر در افغانستان در درازمدت تاثیر چندانی بر ژئوپلیتیک جهان داشته باشد. در سال 1975 میلادی، ایالات متحده پس از شکستی تمام عیار نیروهای نظامی خود را از ویتنام بیرون کشید لیکن موفق شد تنها در یک دهه جایگاه خود را به عنوان قدرت برتر جهان مستحکم کند.
جامعه آمریکا به شدت دوقطبی شده است و دیگر در مورد هیچ موضوعی اتفاق نظر وجود ندارد. این جدایی اجتماعی با مواردی چون سیاستهای مالیاتی و حق سقط جنین آغاز و سپس به بحران هویتی کشیده شد. در عصر حاضر پاشنه آشیل دموکراسی مدرن خواسته گروههای مختلف اجتماعی برای ایفای نقش بیشتر در اداره کشور است. انتظار میرفت تهدیدات خارجی موجب وفاق اجتماعی و کاهش اختلافات شود لیکن بحران کووید 19 نیز موجب عمیق شدن فاصله بین طبقات اجتماعی در آمریکا شد به طوریکه استفاده از ماسک و حتی واکسیناسیون بیشتر از اینکه اقدامی پیشگیرانه در راستای سلامت عمومی باشد، به یک نشانه سیاسی تبدیل شده است.
چنین منازعاتی سرتاسر زندگی مردم آمریکا در ایالتهای طرفدار دو حزب اصلی را فرا گرفته است. هویت مدنی که ایالات متحده را به عنوان یک دموکراسی با تنوع نژادی گسترده متمایز میکرد جای خود را به اختلافات عمیق اجتماعی داده است. بدین ترتیب این سوال دوباره در ذهن مردم آمریکا پیش آمده که ایالات متحده بر ستون بردهداری استوار است یا مبارزه برای آزادی. چنین تناقض عمیقی از نوع نگاه دو بخش جامعه ناشی میشود. بخشی انتخابات نوامبر سال گذشته را رقابتیترین و سالمترین پنداشته و گروهی دیگر آن را یک تقلب بزرگ برای انتخاب رئیس جمهوری فاقد مشروعیت میداند.
در دوران جنگ سرد تا اوایل قرن اخیر اکثریت مردم آمریکا با ایفای نقش رهبری سیاسی این کشور در جهان موافق بودند. دخالت نیروهای نظامی ایالات متحده در جنگهای بیپایان عراق و افغانستان باعث مخالفت بسیاری از مردم این کشور با حضور نظامی در نقاط پرتنش جهان از جمله خاورمیانه شد.
دو قطبی شدن جامعه تاثیرات مستقیم بر سیاست خارجی آمریکا گذاشت. در دوران اوباما، جمهوریخواهان خواستار مقابله جدی با روسیه بوده و از دموکراتها انتقاد میکردند که نگاه آنها به پوتین و رفتن به دنبال توافق با وی سادهانگارانه است. ترامپ شرایط را وارونه کرد و علناً آغوش خود را برای پوتین باز کرد. امروز نیمی از جمهوریخواهان بر این عقیدهاند که خطر دموکراتها برای آمریکا جدیتر از روسیه است.
اما در رابطه با چین اتفاق نظر بیشتری در جامعه آمریکا مشاهده میشود. بیشتر جمهوریخواهان و دموکراتها چین را خطری برای ارزشهای دموکراتیک خود میدانند. آزمایش اصلی برای سیاست خارجی آمریکا عکسالعمل این کشور در صورت دخالت مستقیم چین در تایوان است. آیا ایالات متحده حاضر است جان سربازان خود را برای حفظ استقلال این جزیره به خطر بیاندازد؟ یا چنانچه روسیه اوکراین را اشغال کند، آیا آمریکا حاضر است در مقابل این کشور بایستد؟ اینها سوالاتیست که جواب سادهای ندارد اما در صورت بروز چنین حوادثی انتظار میرود مردم آمریکا منافع ملی را بر مبنای خطوط سیاسی تعریف کنند.
دو قطبی شدن تاکنون نیز ضربه مهلکی به نفوذ آمریکا در صحنه بینالمللی وارد کرده است. جوزف نای، کارشناس پرآوازه سیاست خارجی، معتقد است آنچه مردم سراسر جهان را به ایالات متحده جذب می کند در واقع قدرت اجتماعی و نهادی در این کشور است که آن را «قدرت نرم» مینامد. این جذابیت به شدت کاهش یافته است. به سختی میتوان کسانی را یافت که معتقد باشند در سالهای اخیر نهادهای دموکراتیک آمریکا خوب عمل کردهاند. یکی از بارزترین ویژگیهای دموکراسی قابلیت انتقال قدرت پس از انتخابات است، آزمونی که جامعه آمریکا در آن ناموفق بود.
بزرگترین افتضاح سیاسی دولت بایدن در دوره 7 ماهه خود، شکست اطلاعاتی و بیبرنامگی در مواجهه با سقوط سریع دولت افغانستان رقم خورد. البته ممکن است زمان ثابت کند که تصمیم دولت آمریکا در خروج نیروهای خود از این کشور در راستای منافع ملی بوده است. جو بایدن بر این عقیده است که برای تمرکز بیشتر بر چین و روسیه، خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان امری ضروری بود. البته باراک اوباما نیز در انتقال مرکز ثقل سیاست خارجی آمریکا از خاورمیانه به شرق آسیا موفقیتی بدست نیاورد.
به نظر میرسد دولت آمریکا قادر نخواهد بود برتری خود را در جهان فعلی حفظ کند و به تقویت و توسعه همکاری با متحدان خود بسنده کرده و در مسیر حفاظت از ارزشهای غرب گام بر دارد. رسیدن به این هدف بیشتر از اینکه به اتفاقات اخیر در کابل مرتبط باشد، در گرو بازیابی و تقویت هویت ملی در جامعه آمریکا است.
-
دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.
-
افزودن دیدگاه