غلامرضا رحیمی
کارشناس مدیریت پروژه
سالهاست که کار با مالکان شرکتهای کوچک و متوسط که عموما خانوادگی هم هستند را تجربه میکنم. این تجارب هم موجب آشنایی بیشتری با این نوع کسب و کارها شده و هم باورم را به تواناییهای این رده از کسب و کارها در اقتصاد تقویت کرده است. اگر اهل فن بر من خرده نگیرند، باید بگویم استعداد و توان و البته اشتیاق و انگیزه فراوان این کسب و کارها برای نیل به موفقیت، بسیاری از نظریات مربوط به بهرهوری بیشتر سازمانهای بزرگ را برای من کمرنگ کرده است. میدانم که این حرف، مقابله با نتایج عملی در دنیای آنسوی آب و محاسبات روی کاغذ است، اما اجازه بدهید بگویم حتی اگر هم چنین باشد، این اختلاف در اینجا با اقتدار حکومت در اقتصاد و نظام بخشنامهای مدیریت کسب وکارهای وابسته به آن آنقدر نیست که بزرگان وابسته به حکومت بتوانند تحرک و توانایی و خلاقیت کسب و کارهای خصوصیخانوادگی را از خود نشان دهند. بسیاری از نامهای موفق حک شده در ذهن ایرانیان، چه در دور و چه در دوران اخیر متعلق به همین خانوادهها است. اما از سوی دیگر، این کسب و کارها بدلیل آنکه دست پایینتر را در سمتگیری جهت اقتصاد کشور دارند به نوعی فرمانبَرِ گرایشات حکومت در اقتصاد هم هستند و حداکثر کوشش آنها جای دادن خود در حفرههای باقیمانده خارج از محدوده بیمرز و در حال تغییر شرکتهای حکومتی بوده است. مثلا اگر حکومت جایی برای رقابت در تولید خودرو باقی گذاشته باشد سرمایههای این خانوادهها به آن سمت رفته، اگر در تولید خودرو و صنایع وابسته جایی نبوده به سمت واردات خودرو رفتهاند، اگر واردات و توزیع نیز در دامنه کار شرکتهای حکومتی قرار گرفت اینان، یا به صنعتی که در آن تخصصی ندارند رفته و یا به خارج رفته و از آنجا با بازار داخل کشور کار میکنند، گرایشی که به نظر میرسد بدنبال چند سال رکود در حال تقویت است. بقای سرمایه خانوادگی دشواری ها و ریزهکاریهایی حتی گاه پیچیدهتر از راز بقا دارد، مهاجرت بینصنعتی و یا فراملی خود دلیلی دیگر برای استمرار اقتصادِ حکومتی است. و با وجود منفعل کردن این توانِ اقتصاد ملی، داستان خصوصیسازی واقعی است ؟