غلامرضا رحیمی
کارشناس مدیریت پروژه
در شماره قبل اشاره کردم که گرایش جدیدی در علم بازاریابی بوجود آمده که امروزه روز کمک حال داوطلبان انتخابات سیاسی شده و به نام بازاریابی سیاسی شناخته میشود.در بازاریابی اقتصادی هدف جیب مشتریان است اما در بازاریابی سیاسی در نهایت هدف ،جلب حمایت صاحبان رای است.با توجه به آنکه در بازاریابی اقتصادی هرچه هم که فعال اقتصادی ارائه دهد باز محدود به مشتریانی خاص با درآمدهایی معین و یا نیازمندهایی مرتبط میباشد،جوابگوی نیازهای عموم مردم نمی باشد.به همین دلیل بازاریابان دراولین اقدام خود شروع به دسته بندی مشتریان کرده و کوشش می کنند بازاریابی خود را متمرکز بر مشتریان بالقوه خود بکنند. در این تقسیم بندی برخی بر قشر خیلی پولدار جامعه متمرکز شده و اقدامات خود را متوجه آن قشر میکنند. برخی دیگر متناسب با محصول، هم و کوششان را مثلا متوجه اقشار فرودست جامعه کرده و کاری با طبقات دیگر ندارند. برخی با توجه به نوع خدمات خود متمرکز بر قشر تخصصی خاصی شده و بندرت هستند محصولات و خدماتی که بصورت عام توده مردم را هدفگذاری کنند. مثلا حتی کولاها که زمانی همهگیر بود حالا بدلیل سلامتی، مصرف کنندههای جوانتر را مشتری هدف میدانند. با کمی دقت در رفتارشناسی داوطلبان و اطرافیان آنها بهنظر میرسد که ظاهرا این نوع تقسیمبندی به بازاریابی سیاسی هم راه پیدا کرده و اینان برای هر مخاطب و صاحب رایی رویکردی ویژه دارند. اگر چند دوره انتخابات اخیر را مرور کنیم، استفاده از روشهای ابداعی متفاوت را میبینیم. مثلا اقشار فرودست با سیب زمینی و یارانه های چهل هزار تومنی هدفگذاری شدند، طبقه متوسط با کت و شلوار سفید تمیز اتو کرده و فعالان اقتصادی با طرح نیاز آنروز آنها و از همه مهمتر نوع برخورد با صاحبان رایی است که وزن اجتماعی بیشتری داشته و با خود میتوانند رای حجمی بیاورند، آنقدری که من از علم بازاریابی میدانم با آنها خیلی شبیه به مشتریان متمول در بازاریابی اقتصادی برخورد میشود. خب این رویه قابل پیشبینی بوده و خیلی هم عجیب نیست که هر کس را با زبان خودش باید جلب کرد. اما مشکل من شبیه فرض کردن رأی با جیب رأی دهنده است. در ادامه در این مورد بیشتر مینویسم.