غلامرضا رحیمی
کارشناس مدیریت پروژه
در شماره قبل نوشتم که طرحهای عمرانی و صنعتی یکی از موتورهای توسعه در کشورهستند، همچنین گفتم نبود موفقیت این طرحها، با توجه به هزینههای گزاف مورد نیاز آنها نوعی ثروتسوزی ملی است. چه اتفاقی میافتد که علیرغم وجود این همه آگاهی و تجربه، سرنوشت اجرای پروژهها بهجایی میرسد که اغلب تبدیل به آثار باستانی نوساز میشوند؟ برای پاسخ چند تا مثال فرضی میزنم. مثال اول -فرض کنیم سرمایهگذاری برای احداث یک رستوران مدرن و شیک و بزرگ بهجای انتخاب خیابان اصلی و یا محلهای بیشتر در دسترس مردم، بدلیل تمایل یکی از نزدیکانش به قله کوهی نزدیک در محل زندگی، این رستوران را در نوک آن قله بزند، سرنوشت این رستوران و این سرمایه گذاری چه میشود؟ مثال دوم-فرض کنیم سرمایهگذاری با یک جستجوی ساده تصمیم به ساخت یک کارگاه درب و پنجره بگیرد، اگر برآورد او از میزان سرمایه مورد نیاز خیلی کمتر از واقع باشد، چه بلایی سر ساختمان کارگاه و سرمایهگذاری نیمهتمام او میآید؟حالا فرضکنیم سرمایهگذار دوم ما در میانه راه متوجه شود که با ورود محصولی جدید مثلا پروفیل دو جداره، با فرض رفع کمبود سرمایه و راهاندازی کارگاه، ورشکسته خواهد شد، سرنوشت کارگاه و سرمایه هدر رفته چه میشود؟ حالا اگر موضوع، سرمایهگذاری عمومی و ملی بوده و این اتفاقات در سطح کلان ملی و در حد چندصد میلیون و گاه میلیارد دلاری پیش آید، آنهم بدلیل آنکه مثلا سرمایهگذاری بدون طرح توجیحی قابل قبول و استاندارد شروع شده و در واقع طرح غیراقتصادی است، سرنوشت آن سرمایههای ملی چه میشود؟ از آنجایی که علاقهمندان به کلنگزنی هرگونه پیچیدگی را برنمیتابند، حساب و کتابهای سادهتری دارند، پیش کشیدنِ طرح توجیهی برای آنها نوعی سنگاندازی است. تجربه آنها نشان داده است، طرح که کلنگ خورد، موجش و تبلیغش همه موانع را برطرف میکند و مشکل تأمین سرمایه و سودمندیِ طرح مشکل کلنگزن نبوده که مشکل مسئول بعدی است. و به این ترتیب کشور با طرحهای نیمهکارهای روبرو است که باید برای اقتصادی شدنشان بدنبال ِکیمیاگر بود،کیمیاگری که احتمالاً ناچار میشود بهجای تبدیل مواد، برای خیلی از آنها متوسل به بولدوزر و طرح دگری گردد.