جمعه 31 فروردین، 1403

کدخبر: 19424 04:35 1394/09/01
ژان رنوار و "توهم بزرگ"

ژان رنوار و "توهم بزرگ"

دسته‌بندی: بدون دسته‌بندی
ژان رنوار و "توهم بزرگ"

ژان رنوار و "توهم بزرگ"

دسته‌بندی: بدون دسته‌بندی

سعید ذاکری saeed.zakeri@ymail.com تقسیم کردن انسان‌ها به دو گروه خودی و بیگانه و مترتب ساختن تبعات عینی و عملی بر این مرزبندی ذهنی، سابقه‌ای به قدمت تاریخ بشر دارد. اما پیدایش وطن¬پرستیِ شووینیستی در قرن‌های هجدهم و نوزدهم، به رغم همزمانی با پیشرفت‌های بزرگ علمی و اقتصادی، به یک چالش بزرگ اخلاقی برای انسان غربی بدل شد، چالشی که در دوره¬های بعدی به دیگر حوزه‌های جغرافیایی نیز تسری یافت. جواهر لعل نهرو در کتاب نگاهی به تاریخ جهان اظهار تعجب می‌کند از این که چطور صفاتی چون خودخواهی و خودپرستی، ستیزه¬جویی، غارتگری و ... که در هر روزگار و فرهنگی برای یک فرد قبیح تلقی می‌شوند، در دوران رواج وطن¬پرستیِ ستیزه¬جویانه برای یک ملت فضیلت تلقی شده‌اند. ژان رنوار کارگردان بنام فیلمِ توهم بزرگ، همچون عموم چپگرایان، این نوع وطن‌پرستی را با هر معیار ذهنی دیگر برای مرزبندی میان انسان‌ها (اشرافیت، امتیازهای طبقاتی و ...) یک مجموعه واحد و هم¬سنخ تلقی می‌کند. توهم بزرگمحصول ۱۹۳۷ داستان انسان‌هایی است که در مقابل یکدیگر می‌جنگند، بی‌آنکه از هم متنفر باشند، انسان‌هایی که به سبب خاستگاه طبقاتی‌شان میان خود و دیگری مرزبندی می‌کنند، آن هم در روزگاری که (حداقل در فرانسه) اصل و نسب نه‌تنها دیگر به صورت رسمی مایه فضیلت تلقی نمی‌شود، بلکه حتی در جایگاه اقتصادی و موقعیت شغلی افراد همتأثیر چندانی ندارد (شخصیت‌های اصلی فیلم همگی افسران جزء هستند، اما بعضی اشراف‌زاده‌اند و بعضی از خانواده‌های عامی). در آغاز فیلم یک خلبان آلمانی به نام رایفن‌شتال (اریک فون اشتروهایم) هواپیمای حامل سه افسر فرانسوی را در خاک آلمان منهدم می‌کند، خلبان آلمانی شادمان از موفقیت خود به قرارگاه می‌آید و دستور می‌دهد سرنشینان هواپیمای فرانسوی را پیدا و اسیر کنند، همچنین دستور می‌دهد اگر افسر هستند، آن‌ها را به صرف ناهار دعوت کنند. دو افسر فرانسوی که زنده مانده‌اند، با تشریفات و نزاکت تمام به پایگاه محل اقامت رایفن‌شتالآورده‌می‌شوند و با دشمنان خود سر یک میز می‌نشینند. یک افسر آلمانی به همتای فرانسوی خود که دستش آسیب دیده، در غذاخوردن کمک می‌کند. سپس به یاد افسر فرانسوی جان‌باخته دسته‌گلی به کمپ می‌آورند و همگی به او ادای احترام می‌کنند. رایفن‌شتال ضمن ادای احترام به قربانی خود، برای رستگاری او دعا می‌کند. دو افسر را به اردوگاه اسرا می‌برند، آن‌ها چندین بار اقدام به فرار می‌کنند، با زندانیان دیگری دوست می‌شوند و عاقبت به قلعه‌ای فرستاده می‌شوند که به شدت حفاظت می‌شود و فرار از آن غیرممکن است. فرمانده این قلعه همان رایفن‌شتال است که هواپیمایش سقوط کرده، آسیب‌های جسمانی بسیاری را متحمل شده، و دیگر نمی‌تواند در خط مقدم بجنگد. در جریان این تبعیدها از زندانی به زندان دیگر و برخوردهایی که بین افسران فرانسوی و هموطنانشان و نیز زندانبانان آلمانی پیش می‌آید، تقابل سروان دِبلژیو و رایفن‌شتال ازیک‌سو، و تقابل دِبلژیو با همقطارش مارشال(با بازی ژان گابن) که مثل او افسر است اما برخلاف او خاستگاه طبقاتی پستی دارد از سوی دیگر،بیش از سیر رخدادها و ماجراهای بعضاً پرتنشِ فیلم در کانون توجه قرار می‌گیرد. رایفن‌شتال برای نسب اشرافی دبلژیو احترام ویژه‌ای قایل است، و خود را با او بیشتر دارای هویت مشترک می‌بیند تا با سربازان آلمانیِ دون‌پایه‌ای که در خدمتش هستند، بیشتر وقتش را به گفتگو با او می‌گذراند و با آن‌که دبلژیو زندانی اوست، نگهبانان را از تفتیش وسایل او منع می‌کند و در عوض از او قول شرف می‌خواهد که کاری برخلاف مقررات انجام ندهد. از سوی دیگر دبلژیو که به نوبه خود از مصاحبت افسر نجیب¬زاده آلمانی لذت می‌برد، هویت ملی و نیز وظیفه خود را به عنوان یک سرباز بر هویت طبقاتی مرجح می‌دارد، تاآن‌جاکه از اعتماد همتای آلمانی بهره می‌برد و به قیمت از دست دادن جانش، راه فرار همقطارانش راهموار می‌سازد. رایفن‌شتال هم که به اعتبار هویت مشترک طبقاتی همواره در کار دبلژیو اغماض می‌کرده‌است، این بار به حکم وظیفه خود به عنوان یک افسر آلمانی به او شلیک می‌کند. این فیلم تماماً داستان ناسازگاری‌های بعضاً طنزآمیزی است که میان جنبه‌های مختلف هویت قراردادی افراد و یا میان هویت قراردادی با ذات انسانی آن‌ها پیش می‌آید. نکته این‌جاست که تمام هویت‌های قراردادی از جمله ملیت، نظامی بودن، قومیت، زبان و... آماج طعنه رنوار قرار می‌گیرند. اما کاراکترهای رنوار هرچه عامی‌تر باشند، ذهنشان از این توهم‌های بزرگ پیراسته‌تر است. رنوار اگرچه گاهی دامنش از انگ شعارزدگی چندان پاک نیست، اما ویژگی برجسته او خوش‌بینی به فطرت انسانی‌ است؛ در میان کاراکترهای فیلم‌های رنوار، بازگوکنندگان شعارهای او همواره نه دانشمندان و روشنفکران بلکه ساده‌دل‌ترین انسان‌ها هستند: کسانی که کمتر در معرض تأثیر ایدئولوژی‌های رسمی بوده‌اند. در توهم بزرگ نمونه این تیپ، نگهبان آلمانیست که وقتی بی‌قراری مارشال را در سلول انفرادی می‌بیند، غذا، سیگار، سازدهنی و خلاصه همه چیزش را به او تعارف می‌کند تا از رنج او بکاهد، و وقتی از او می‌پرسند که علت بی‌قراری زندانی چیست، می‌گوید: "هیچ! جنگ زیادی طول کشیده!" و همچنین زنان سالمند آلمانی که اردوگاه اسرای فرانسوی را از بیرون تماشا می‌کنند و مادرانه به حال آنان دل می‌سوزانند. و نیز زن بیوه آلمانی که مارشال و دوستش رزنتال را هنگام فرار از زندان در خانه خود پناه می‌دهد. پدر، شوهر و برادر او در جنگ کشته شده‌اند اما او به جای کینه¬ورزی به سربازان دشمن، از آنان همچون عزیزان از دست رفته خود پرستاری می‌کند. همچنین دختر خردسال او که با مفاهیمی چون ملیت و دشمن به‌کلی بیگانه است، با مارشال همچون پدر درگذشته خود رفتار می‌کند. رنوار می‌خواهد فیلمساز توده‌ها باشد، و ارزش‌هایی را که اگرچه با فطرت انسانی سازگارند، توسط روشنفکران به گفتمان تبدیل شده‌اند، با ادبیات توده‌ها و از زبان آنان بیان کند. اقبالی را که رنوار به فطرت بکر انسانی نشان می‌دهد، می‌توان به‌نوعی بی‌توجهی یا بی‌اعتمادی نسبت به نخبگان، روشنفکران، اصحاب دانش، منادیان تجدد و طبقه متوسط تعبیر کرد. البته این طرز فکراگرچه با وضعیت اروپا در ده ۳۰میلادی و جلب شدن بسیاری از نخبگان و روشننفکران به اردوگاه فاشیسم بی‌تناسب نیست (۱)، اما نمی‌توان آن را محدود به روزگار ساخت این فیلم دانست، چرا که سابقه آن دست‌کم به ژان ژاک روسو و نیز پیشتازان جنبش رمانتیسیسم می‌رسد. همچنین رنوار این نگرش را در دوره‌های بعدی فعالیت خود حفظ کرد و در فیلم‌های متاخر خود از جملهناهار خوردن در طبیعت (۱۹۵۹) متجلی ساخت.این نگرش همراه با پیشداوری، گاهی فیلم‌های رنوار را با واقعیت تاریخی بیگانه ساخته‌است، چنان‌که مثلا در فیلممارسیزانقلاب فرانسه را چنان به تصویر می‌کشد که انگار هیچ نویسنده، متفکر، روزنامه‌نگار و یا فیلسوفی در آن ایفای نقش نکرده، و مردم خودبه‌خود ناگهان دست از اطاعت کشیده، به فکر مبارزه برای لغو امتیازات اشرافی افتاده‌اند. اگرچه رنوار به پرچمداران آینده چندان روی خوشی نشان نمی‌دهد و قهرمانان او همواره کسانی هستند که سبک زندگیشان با سبک زندگی اجدادشان کمترین تفاوت ممکن را داراست، اما این نگاه نوستالژیک به گذشته او را واذار نمی‌کند که بازگشت‌ناپذیری و حرکت مستمر تاریخ را منکر شود و درصدد احیای شیوه‌های کهن زندگی برآید. یکی از صحنه‌های جالب فیلم توهم بزرگ گفتگویی است که میان رافن‌شتال و دبلژیو صورت می‌گیرد. دبلژیو از زندانبان خود سبب محبت ویژه‌اش نسبت به خود را جویا می‌شود. رایفن‌شتال می‌گوید: "چون شما دبلژیو، افسر مشاور ارتش فرانسه هستید و من رایفن‌شتال، افسر مشاور ارتش امپراطوری آلمان هستم!" دبلژیو می‌گوید که دیگران هم مثل او افسر هستند. همتای آلمانی او پاسخ می‌دهد: "یک مارشال و یک رزنتال؟ افسر؟ ... بله، میراث فریبنده انقلاب فرانسه!". دبلژیو می‌گوید: "نه من نه شما نمی‌توانیم حرکت زمان را متوقف کنیم!". رایفن‌شتال می‌گوید: "من نمی‌دانم نتیجه این جنگ (جنگ جهانی اول) چیست، اما هرچه که باشد،پایان کار رایفن‌شتال‌ها و دبلژیوها (افسران وابسته به طبقه اشراف) است."دبلژیو سهل‌انگارانه می‌خندد و می‌گوید: "لابد ما دیگر به درد کسی نمی‌خوریم!" ------------------------------------------------------- ۱ - هانا آرنت/ توتالیتاریسم/ فصل ۲: اتحاد موقّت نخبگان و اوباgrand-illusion-6la_grande_illusionGrandI05ش

۰۳-pierre-fresnay-theredlist



  • دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.
  • افزودن دیدگاه


JahanEghtesadNewsPaper

جستجو


  |