چهارشنبه 05 اردیبهشت، 1403

کدخبر: 52000 20:05 1395/11/02
پلاسکو، خانه ابدی چند آتشنشان

پلاسکو، خانه ابدی چند آتشنشان

دسته‌بندی: بدون دسته‌بندی
پلاسکو، خانه ابدی چند آتشنشان

پلاسکو، خانه ابدی چند آتشنشان

دسته‌بندی: بدون دسته‌بندی

علیرضا امامی فرد-کسی چه میدانست وقتی ساختمانی سر به فلک کشیده در حدود ۵۴ سال قبل نزدیک به چهارراه اسلامبول واقع در خیابان جمهوری ساخته شد، روزی باعث می شود کشوری را داغدار خودش کند!!! ساختمانی که شلوغی آن غیر قابل توصیف بود و هر کسی که میل به خرید لباس نو داشت را به سمت خود جذب می کرد. پلاسکو، فقط مخصوص علاقه مندان به مدهای جدید لباس نیود. وقتی از پله ها پایین می رفتی و در رو به روی خود حوض های پر آب را مشاهده می کردی، کافی بود همان موقع سرت را کمی بچرخانی و به مغازه های زیر زمین با دقت نگاه کنی. چند مغازه آکواریوم فروشی بود که سالها اسم و رسمی برای خود پیدا کرده بودند. گرچه در سالهای اخیر از تعدادشان کاسته شده بود اما مغازه هایی بودند که پاتوق ماهی بازها و به قولی خوره های ماهی های آکواریومی بودند. اما در میان آن همه مغازه آکواریومی، شخصی در ورودی پلاسکو با یک آکواریوم کوچک گه گاهی و مخصوصا نزدیک به عید می نشت و آنجا ماهی های قرمز سفره های هفت سین را می فروخت. در پلاسکو قدیمی که امروزه مرحوم شده است، رقابتی بود میان کالاهای ایرانی و خارجی. مغازه هایی بودند که وقتی واردشان می شدی، چیزی جز پوشاک ایرانی نمی فروختند و زمانی که با آنها صحبت می کردی و می پرسیدی لباس خارجی نداری، کمی اخم هایشان را در هم کرده و می گفتند فقط لباس ایرانی داریم، تو همین پاساژ بگردید مغازه هایی که لباس ترک بفرشون زیاده. شاید کافی بود چند دقیقه نزدیک ساختمان پلاسکو می ایستادی تا جوانهایی را ببینی که هر کدامشان با تیپهای مختلف آمده اند تا خود را با  آخرین لباس های  مد روز  وفق دهند. اما شاید در آن طرف هم مردمی به دنیا آمدند که هیچ گاه فکر نمی کردند قرار است در پلاسکو جانشان گرفته شود. کسی چه می داند، شاید کودکان و افرادی بودند که از کودکی یک پایشان در ساختمان پلاسکو بود تا لباسهایشان را از آن ساختمان قدیمی بخرند و شاید هم عده ای از آنها آکواریوم داشته و هر روز سر به ماهی های تازه آورده شده می زدند. ولی دست بر قضا می زند و همان کودکان به شغل آتشنشانی علاقه مند می شوند و آن را به عنوان شغل دائمی خود انتخاب می کنند. باز هم کسی نمی داند که با آتشنشان شدنشان آیا هنوز حس و حال کودکی را برای رفتن به پلاسکو داشته اند یا نه ؟ اما می توان حدس زد که مشغله کاری آنها را از یک سری مسائل دور کرده است. همان ها که بزرگتر می شوند تصمیم می گیرند ازدواج کنند و همسرانی را برگزینند که با کار پر ریسکشان عادت کند. شاید وقتی ازدواج می کنند این بار به یاد کودکی با همسرشان به پلاسکو می رفتند و از آنجا خرید می کردند و با قدم زدنشان از آنجا خاطره ها را برای هم بازگو می کردند. کسی چه می داند چند بار بعد از آن که صاحب فرزندی شدند، کودکشان را به پلاسکو بردند و هر بار بعد از خرید، لبخند بر لبان آتشنشان و همسر و کودک نقش می بست و خوشحال به خانه بازمی گشتند. آیا اتشنشانی از آن مرد ماهی قرمز فروش کنار در ورودی پلاسکو  برای سفره هفت سین ماهی خریده است یا خیر؟ اما به جز همسر و کودک چه کسی می داند چند بار  آتشنشان صورت کودکش را در ۲۹ امین شب از دی ماه ۱۳۹۵ بوسیده و به امید بهتر کردن زندگی خانواده اش شب سر بر بالین گذاشته  تا صبح با انرژی و امید به محل کارش برود. اما همان آتشنشان خبر دار می شود که صبح روز ۳۰ ام دی ماه، ساختمان خاطرات کودکی آتش گرفته است. خود را سریع به آنجا می رساند تا شعله های وحشی شده ساختمان را خاموش کند. معلوم نیست که چند نفر در هنگام خاموش گرفتن آتش پلاسکو، خاطره برایشان زنده می شده است. اما می توان گفت که همان راه پله هایی که زمانی برایشان خاطره بود، ناگهان بر سرشان آوار می شود تا پلاسکو، ساختمانی رقم بخورد که  چند آتشنشان را با خود به زیر خاک ببرد. حالا دیگر پلاسکو برای آتشنشان نه خاطره است، نه یک مرکز خرید، پلاسکو خانه ابدی آتشنشان است.


  • دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.
  • افزودن دیدگاه


JahanEghtesadNewsPaper

جستجو


  |