فیلم کوتاه "اون شب که بارون اومد" محصول سال ۱۳۴۷ ساخته کامران شیردل، هجو ملیح و درعینحال گزندهای دارد که خردهفرهنگ بوروکراتیک، تملقپیشگیِ بعضی از فرهنگیانِ مواجببگیر دولت و بهطورکلی پروژه فرهنگسازی دولتی را آماج حمله خود قرار میدهد، و مهجور ماندن حقیقت را در فضایی که گزارشگران دولتی عهدهدار روایت کردن آن باشند، به تصویر میکشد.
این فیلم اگرچه یک فیلم داستانی است، اما در قالب یک مستند ساختهشدهاست، و ظاهر یک گزارش تصویری را دارد. یک تیم فیلمبرداری از طرف وزارت فرهنگ و هنر، برای تحقیق درباره واقعهای که کمّوکیف آن محل نزاع است، اعزام میشوند. روزنامه کیهان خبری را منتشر کرده که "حماسه روستازاده گرگانی" را بر سر زبانها انداختهاست، حماسهای که در طول فیلم، تنها یک مصاحبهشونده (فرماندار) سعی میکند آن را به نحوی بازگو کند که طرفین راضی شوند، و باقی مصاحبهشوندگان، یا قاطعانه بر آن صحّه میگذارند، و یا خشمگینانه در انکارش میکوشند.
قضیه این است که یک کودک روستایی ظاهراً قطاری را متوقف کردهاست، تا خرابی ریل باعث سقوط قطار در دره نشود. ماجرا شبیه ماجرای دهقان فداکار است. اما هرکس این واقعه را به نحوی تحریف میکند. حتی مقامات دولتی روایت یکسانی از واقعه ارائه نمیدهند، مثلاً استانداری میگوید که کودک قطار مسافری را نجات داده، و کارکنان راهآهن مقصرند، مسؤولین راهآهن میگویند اصلاً قطار مسافری نبوده، و هیچ مسافری نداشتهاست، و کودک هم در نگهداشتن قطار نقشی نداشتهاست. خود کودک میگوید که قطار مسافری نبوده، اما چند مسافر قاچاق داشتهاست. روزنامه کیهان قبلاً ادعا کردهاست که "روستازاده گرگانی جان دویست مسافر را نجات داد!" و مسؤول محلی آن در توضیح این اشتباه میگوید که کودک در زمان نجات قطار فکر میکرده که قطار مسافری است، و میخواسته جان خود را به خطر بیاندازد، چون فکر میکرده که جان دویست مسافر در خطر است. او میگوید روزنامهاش به این خاطر "نجات جان دویست مسافر" را مطرح کردهاست. مدیرمسؤول روزنامه شمال ایران میگوید که اصلاً کودکی در کار نیست، و همچنین میافزاید که خود او با کودک (که اصلاً وجود ندارد) صحبت کرده و او خود معترف است که قطار را نجات ندادهاست. گزارشگران هم که قرار است بدون پیشداوری واقعیت را ثبت کنند، درواقع برای جلب رضایت اداره متبوعشان (وزارت فرهنگ و هنر) میکوشند. طنز ظریف این فیلم در همینجا است که ما اگرچه واقعیت را از دریچه دوربین گزارشگران میبینیم، اما بیغرض نبودن آنها را فوراً احساس میکنیم.
گزارشگران که برخلاف همکاران مستقلشان، نه نماینده افکار عمومی بلکه درواقع نماینده وزارت فرهنگ و هنر هستند، و خود چرخدندهای از ماشین فرهنگسازی دولتی محسوب میشوند، تلاش میکنند نقش نظام آموزشی را در پرورش یک "قهرمان" برجسته سازند. گزارشگران قرار است در صحت و سقم یک مسأله موردمناقشه تحقیق کنند، و شرط تحقیق بیطرفی است. تا آخر فیلم هم معلوم نمیشود که حقیقت چه بودهاست. اما گزارشگران دولتی که جای رسانههای مستقل را گرفتهاند، از آغاز تا انجام فیلم از واقعه موردمناقشه بهعنوان "حماسه" یاد میکنند.
کودک حماسهساز یک دانشآموز نمونه است، شاگرداول و مبصر کلاس است. وقتی گزارشگران برای مصاحبه با او به روستا میروند، پیش از شروع مصاحبه، تصاویری از مدرسه و فضای آموزشی روستا ثبت میکنند. این مقدمه البته از لحاظ زمانی کوتاهتر از مصاحبه اصلی نیست، در این مقدمه دانشآموزان در حالی نشان دادهمیشوند که سرشار از نشاط و انرژی در حال خواندن سرود شاهنشاهی هستند. پس از پایان مراسم صبحگاهی دانشآموزان با چنان ازدحام و هیجانی به سمت کلاس درس هجوم میبرند که بیننده نگران میشود که مبادا یکی از آنان زیر دستوپا له شود. البته هرکس یکبار گذارش به یک مدرسه افتادهباشد، میداند که این ازدحام معمولاً هنگام خروج از مدرسه رخ میدهد نه هنگام ورود به آن. معمولاً صبح زود، کودکان آنقدر خوابآلود و به کلاس و درس بیرغبت هستند که جز با اعمال انواع و اقسام تنبیه و تشویق و بشارتها و انذارهای گوناگون نمیتوان آنها سر کلاس درس نشاند، و غالباً تمام این ترفندها تنها حضور فیزیکی آنان را تضمین میکند. اما این حاضران غایب (به قول سعدی) از دریچه دوربین گزارشگران وزارت فرهنگ و هنر (که در زمان ساخت این فیلم متصدی آموزش و پرورش هم بود) بهگونه دیگری دیده میشوند.
این گمگشتگی حقیقت وقتی به اوج میرسد که حتی میزانسنهای آشکارا دروغین، عدموفاداری گزارشگران دولتی به حقیقت را فریاد میزنند. در صحنه گفتگوی گزارشگران با مدیر مسؤول روزنامه شمال ایران، میبینیم که گزارشگری از مدیر میپرسد: میتوانیم وقتتان را بگیریم؟ و مدیر که انگار اصلاً در جریان علت حضور آنان نیست، میگوید: خواهش میکنم، کاری داشتید؟ مدیر در چاپخانه است و پیش از پرسیدن سؤال به کار خود مشغول است. گزارشگران هم بساط فیلمبرداری را در کنار او و میان ازدحام کارکنان پرمشغلهاش برپا کردهاند، و او وانمود میکند که تازه متوجه حضور آنان شدهاست! بعد وقتی درباره حماسه روستازاده گرگانی از او میپرسند، یکباره از کوره در میرود، انگار انتظار این سؤال را نداشتهاست!
همچنین وقتی به سراغ دانشآموز حماسهساز میروند، ابتدا او را سرکلاس درس و در حال کسب صفات قهرمانی از ماشین قهرمانپرور اداره فرهنگ نمایش میدهند، در کلاسِ دانشآموز حماسهساز، درس دهقان فداکار خواندهمیشود، به این ترتیب گزارشگران دولتی رسماً این "حماسه" را به سود اداره متبوع خود مصادره میکنند، و به مخاطب میگویند که دستگاه آموزش و پرورش با آموختن سیره دهقان فداکار به دانشآموزان، زمینهساز این حماسه شدهاست! چنان که اداره راهآهن هم کارکنان حماسهساز خود را عامل متوقف ساختن قطار معرفی میکند. نکته اینجاست که دانشآموز حماسهساز خود میگوید که هنگام متوقف کردن قطار، به یاد درس دهقان فداکار در کتاب سوم افتاده است، اما در زمانی که گزارشگران به سراغ او میروند، او اصلاً دانشآموز کلاس سوم نیست و خواندن درس دهقان فداکار در کلاس، جزئی از میزانسنِ گزارشگران دولتی است.
در این بین، شیردل با القاء دروغ بودن هرآنچه که نمایندگان مراجع رسمی در این فیلم میگویند، زیرکانه تصویر ایدئولوژیکی را که نظام شاهنشاهی از جامعه ایران مینمایاند به سخره میگیرد. گزارشگران دولتی که به بهانه تحقیق درباره یک "حماسه" به روستای لاملنگ آمدهاند، از این فرصت برای تبلیغات سیاسی استفاده میکنند، و از زندگی روزمره اهالی لاملنگ به قول خودشان، با رعایت ضوابط مردمشناسی و "جامعهشناسی صنعتی" گزارش تهیه میکنند، این اشتیاق برای بهکار بردن واژه "صنعتی" آنهم برای روستایی که حتی برق ندارد و روشنایی آن با فانوس تأمین میشود، توجه بیننده را به فاصله تصویر رئال جامعه با بازتاب آن در تبلیغات دولتی جلب میکند. همچنین وقتی از "کوچهبندی در دهِ لاملنگ" سخن میگویند، به نظر میرسد که اینهم یکیدیگر از جاذبههای توریستی منطقه و یا دستاوردهای دولت است، حال آنکه آنچه نشان میدهند، اصلاً کوچه نیست، بلکه صرفاً فضای خالی بین خانهها است، که رهگذران هنگام عبور از آن در گلولای غوطه میخورند و وقتی که از شادی و نشاط مردم سخن میگویند، دیوانهای را نشان میدهند که بیدلیل به مردم و گزارشگران میخندد، گویی به زبان حال به بیننده میگوید: حال ما خوب است، اما این سخن باور نکن!
-
دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.
-
افزودن دیدگاه