شنبه 01 اردیبهشت، 1403

کدخبر: 51888 21:48 1395/11/01
مرثیه ای برای آتشنشانان سرزمینم؛ سرو قامتانی که خمیده شدند

مرثیه ای برای آتشنشانان سرزمینم؛ سرو قامتانی که خمیده شدند

دسته‌بندی: بدون دسته‌بندی
مرثیه ای برای آتشنشانان سرزمینم؛ سرو قامتانی که خمیده شدند

مرثیه ای برای آتشنشانان سرزمینم؛ سرو قامتانی که خمیده شدند

دسته‌بندی: بدون دسته‌بندی

مهتاب چابک؛ گروه زندگی: ساعت ۷ صبح روز پنج شنبه .... صدای زیارت عاشورا در ساختمان می پیچد ... چایی در میان کسبه و کارکنان در حال پخش است ... بوی نشتی به شمام می رسد، چراغ روشن می شود و ناگهان انفجار پس از چند ساعت ساختمان ۱۷ طبقه در بهت و ناباوری هزاران نفر فروریخت ... صورتهای سیاه، خاک خورده و سوخته مردان با غیرت سرزمینم یک به یک بیرون می آید ... یکی نفسش گرفته ... دو زانو به زمین مینشیند و فقط اشک می ریزد ... از رفیق می گوید که زیر آوار مانده ... همدیگر را بغل می کنند و فریاد میکشند ... فریادی از درد و غم چیزی که دیدند! ... صدای زجه یک مادر، یک همسر کمی آنطرف تر در خیابان می پیچد در ساعت های اولیه چند نفرتان از زیر تلی از خاک و خاکستر پیام دادید ... "زنده ایم، حالمان خوب است" ... اما شاید نمیدانستی که چه آواری بر سرت خراب شده؟! ... نمیدانستی و نمیدیدی عمق فاجعه را؟! .... ای کاش روزنه‌ای باز شود تا راحت تر نفس بکشی ... تلفن همراهت رو به خاموشی ست... خدا می داند آن ثانیه ها به تو چه گذشت؟ رفیقت به گوشه دیوار تکیه داده، اشک میریزد ... دیگری بر روی یکی از جرثقیل های عظیم الجثه نماز می خواند ... چه می داند، شاید همین جرثقیل آوار را از جسم خسته ات بردارد! غروب پلاسکو ... آمارها از مفقود بودن ۲۰ آتش نشان خبر می دهد... همه از راه نفوذ حرف می زنند... مسولان و امدادگران همچنان امید دارند ... اما شعله ها درعین ناباوری دوباره زبانه می کشد ... اخبار ضد و نقیض است ... می گویند تونل زدیم، داریم نزدیک می شویم و تنها یک متر مانده اما دقایقی بعد همه ناامید می شدند ... نازدردانه ای درخانه انتظار پدر را می کشد، نمی داند امشب آخرین ماموریت پدر قهرمانش است ... و حالا دی ماه ۹۵ در تقویم پایتخت، کم کم رو به سیاهی می رود صبح روز شنبه ... مردم سرزمینم برای زنده ماندنت "امن یجیب" می خوانند ... آفتاب طلوع نکرده، تسبیح به دست آرام خودش را به محل حادثه می رساند ... مادر است دیگر! ... چشم انتظار پسر قهرمانش ... اما نمی داند حتی اگر زیر این همه آوار به امید دیدنش هم زنده باشی، اما این شعله های آتش و دود دیگر امانت نمی دهد ... نفسی نمی ماند! اما کسی شاید نداند که این غیرت و شرافت تو بود که میان شعله های آتش زبانه می کشید! ثانیه ها روز دوم کندتر و سخت تر می گذرد ... دیگر امیدی نیست .. از شب قبل پیام تسلیت ها روانه سایت ها و خبرگزاری ها شده اما هنوز خیلی ها باور نکردند ... اما حالا دیگر رشته امیدها، پاره شده ... دیگر امکان زنده بودنت، محال است... قهرمان سرزمینم "شهادتت مبارک" ... تو قربانی سو مدیریت ها شدی اما قهرمانانه جنگیدی.


  • دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.
  • افزودن دیدگاه


JahanEghtesadNewsPaper

جستجو


  |