شنبه 01 اردیبهشت، 1403

کدخبر: 28709 00:01 1394/12/17
خونی که در دل لعل موج می‌زند

خونی که در دل لعل موج می‌زند

دسته‌بندی: بدون دسته‌بندی
خونی که در دل لعل موج می‌زند

خونی که در دل لعل موج می‌زند

دسته‌بندی: بدون دسته‌بندی

چندروزیست کلیپ سخنان موهن نادر قاضی‌پور در فضای مجازی دست به دست می‌چرخد و حیرت، نفرت و تأسف بینندگان را برمی‌انگیزد. سخنران طی چنددقیقه سخنانی را بر زبان آورده، و خسارت فرهنگی بزرگی را به جامعه تحمیل کرده‌است. از توهین به قومیت‌ها، توهین به شأن و جایگاه مجلس و نمایندگان مردم، توهین به اشخاص معین، توهین به بانوان، تعریف خاطرات جعلی، و تحریف تاریخ دفاع مقدس گرفته تا شکستن حرمت‌ها و به‌یکباره کنار گذاشتن عفت کلام، همه و همه را می‌توان در این کلیپ چنددقیقه‌ای یافت. به‌گونه‌ای که از این نظر می‌توان او را در کسب یک رکورد ماندگار موفق دانست. زیرا هر سخنوری این هنر را ندارد که این همه توهین و ناسزا و تحریف و تمسخر و لودگی را در چند دقیقه در قالب یک "استند آپ" بیرون بریزد. معمولاً در چنین موقعیت‌هایی، برخی از اهل نظر صلاح را در پاسخ ندادن و به عبارتی بها ندادن به این قبیل سخن‌پراکنی‌ها می‌بینند و حتی پاسخ‌دهندگان را شماتت می‌کنند که چرا به او بها دادند و باعث شدند بیشتر مطرح شود و شهرت یابد؟! اما باید گفت بی‌اعتنایی به این‌گونه سخنوری‌ها طی چندسال گذشته موجب شده، بیماری گسترده‌تر و شدیدتر و درمان آن بسیار دشوارتر شود. از عبارات مستهجن و تعبیرات شنیعی که گفتنش بی‌تردید مستوجب حد شرعی است (و حتی شاید شنیدن این تعبیرات و دم‌نزدن هم چنین حکمی داشته‌باشد!) که بگذریم، سه نکته در باب بیانات گهربار گوینده، قابل‌ذکر و تأمل است: نکته اول توهین آشکار به بانوان است. خوشبختانه به کوری چشم متحجرانی چون گوینده و همفکرانش که گویی از تاریک‌ترین دخمه تاریخ این سرزمین مظلوم به عصر حاضر فراخوانده‌شده‌اند، جامعه امروز ایران مفتخر به داشتن لشکری انبوه از بانوان فکور و فهیم و خردمند است، که هرکدامشان می‌توانند با سرانگشت تدبیر و با بیانی بلیغ و شیوا از حق مغصوبه خود دفاع کنند و متحجران را در مقابل عظمت روحی و بلوغ فکر و اندیشه روشنفکرانه‌شان مجبور به تعظیم و تکریم کنند. بانوان خردمند جامعه ما طی چندروز گذشته، نکاتی در پاسخ به این درافشانی‌ها مطرح کرده‌اند، و در آینده نه‌چندان دور نیز، با درخشش خود در همه مقامات و مناصب علمی و اجرایی و مدیریتی کشور، پس‌ماند اندیشه تحجر و تاریک‌بینی را به زباله‌دانی تاریخ، یعنی همان‌جایی که به‌راستی تعلق دارد، بازخواهندگرداند. ازاین‌رو، به دفاع و پاسخگویی همچو منی نیازی نیست. نکته دوم، تحریف تاریخ دفاع مقدس و ظلمی عظیم به شخصیت والای دلاورمردانی است که با بذل جان شیرین خود در میدان دفاع از سرزمین مادری، حماسه آفریدند. عالم و آدم از رفتار انسانی ایرانیان با اسیران جنگ می‌گویند، و این فرد برای خودنمایی و تحت‌تأثیر قرار دادن مخاطبان خود، داستانی در ژانر علمی-تخیلی از میدان جنگ تعریف می‌کند! می‌توان با تحلیل محتوای این داستان‌سرایی ناشیانه، خلاف‌واقع بودن آن را نشان داد. همچنین می‌توان با بررسی اسناد و مدارک برجای مانده از آن دوران، ادعای خلاف او را ثابت کرد. اما این‌جا فعلاً جای هیچ‌کدام از این کارها نیست. این فرد یا اقرار می‌کند که خاطره‌اش از عملیات مسلم بن عقیل دروغ بوده، همان‌گونه که با اقرار درباب خاطره سخیف خود در مجلس، عملاً پذیرفت که آن مورد دروغ بوده‌است، یا هنوز بر درست بودن آن اصرار دارد. در هر دو صورت او با بیان این مطلب شأن دلیرمردان میدان دفاع مقدس را تا سطح جنایتکاران جنگی پایین آورده‌است. چرا که فردا جنایتکاران بعثی که اسیران غواص ما را با چنان شقاوتی به شهادت رساندند، نیز می‌توانند مدعی شوند که "انتقال اسرا به پشت خط دشوار بود". آیا از این دروغگویی پرهزینه نمی‌توان نتیجه گرفت که گوینده از بیان دروغ و نسبت دروغ دادن حتی به مظلوم‌ترین دلاوران این سرزمین، برای پیش‌بردن کار خود ابایی ندارد، و هرجا لازم ببیند، به‌راحتی متوسل به دروغ خواهدشد؟ آیا چنین فردی که با داستان‌سرایی و دروغگویی خود، کشور و ملتمان را در معرض بدترین و ناجوانمردانه‌ترین اتهامات قرار می‌دهد، نباید پاسخگو باشد؟ آیا او با این سخنان دروغ خود، آب به آسیاب دشمنان نریخته و خوراک تبلیغاتی سی‌سال آینده بوق‌های تبلیغاتی ضدایرانی را فراهم نساخته‌است؟ آیا مدعی‌العموم نباید وارد میدان شود و این فرد را به دلیل وارد کردن اتهامات ناجوانمردانه به شیرمردان تاریخ معاصر ایران، و ملکوک کردن درخشان‌ترین صفحه تاریخ کشورمان به پای میز محاکمه بکشاند؟ فرض کنیم این مطالب را یک روزنامه‌نگار غربی در یک روزنامه نه‌چندان مطرح می‌نوشت، آیا پاسخی درخور و کوبنده نمی‌گرفت؟ سکوت در مقابل این تهمت‌زنی و هتاکی فقط پاک کردن صورت مسأله است و حتی خسارتی بیشتر از خود این سخنان دارد، زیرا ممکن است به‌ناحق حمل بر جانبداری از این فرد شود. اما نکته سوم حتی از این هم قابل‌تأمل‌تر و دردناک‌تر است. به‌راستی مگر بنا نبود و نیست که مجلس عصاره فضائل ملت باشد؟ مگر بنا نبود بهترین، خوشنام‌ترین، خردمندترین و به‌یک‌کلام بافضیلت‌ترین فرزندان این سرزمین در خانه ملت جمع شوند، تا این مجلس بر رأس امور باشد، و مایه آبروی ملت؟ آیا توهینی بزرگتر از این می‌توان در حق خانه ملت روا داشت که بگوییم فردی با چنین اندیشه تاریک و با چنین ادبیاتی بی‌نظیر هم، عضو آن خانه مقدس است؟ به‌راستی ما را چه شده‌است؟ از این که بخشی از جامعه امریکا به پدیده شگفت‌انگیزی به نام دونالد ترامپ به عنوان نامزد ریاست‌جمهوری اقبال نشان می‌دهد، خنده‌ای حاکی از تمسخر بر لبانمان نقش می‌بندد. استدلال‌ها و سخنان او، بهت ما و بسیاری از جهانیان را برمی‌انگیزد، و حتی برخی خردمندان را نگران می‌کند. اما در مقابل سخنان شنیع قاضی‌پور، فقط کسی را که این کلیپ را ضبط و پخش کرده، مقصر می‌دانیم! چون همو مایه این آبروریزی شده‌است. به‌راستی چرا در جامعه‌ای با این همه نخبه، این همه افراد خردمند، فکور و ادیب چنین فردی وارد صحنه می‌شود و به‌راحتی دیگران را کنار می‌زند؟ نمی‌توان و نباید رأی‌دهندگان را مستقل از این که او چند رأی آورده‌است، سرزنش کرد. بلکه علت را باید در نبود احزاب توانمند، مقتدر و فراگیر جستجو کرد. احزاب توانمند می‌توانند با انتخاب و معرفی خوشنام‌ترین و بهترین نفرات به عنوان نامزد انتخابات، به فرایند انتخاب "بهترین‌ها" کمک کنند. تشکیلات حزبی می‌تواند بهترین میدان برای کشف و شناسایی استعدادها و برکشیدن تواناترین افراد جامعه و میدان دادن به آنان باشد. این که جامعه ما از یک سو گرفتار فرهنگ آقازاده‌پروری و فامیل‌سالاری است، و از سوی دیگر گرفتار پدیده سخنوران هتاک، ناشی از همین غیبت احزاب توانمند است. شاید عملکرد نامطلوب احزاب در سالیان گذشته، موجب بی‌اعتمادی به جامعه حزبی و کم‌اهمیت دانستن این امر شده‌است. قانون احزاب را نوشته و تصویب کرده‌ایم. خانه احزاب را برپا کرده‌ایم. اما قدم‌های جدی در مسیر جا انداختن فرهنگ فعالیت حزبی و تشکیلاتی و درنهایت، رسیدن به مرحله‌ای که سه یا چهار حزب توانمند و مقتدر در صحنه رقابت سیاسی حاضر باشند و با تلاش خود برای گرم کردن تنور انتخابات، و در میدان رقابت با دیگر سلیقه‌های سیاسی، ناگزیر از پشت‌کردن به فامیل‌سالاری و انتخاب مستعدترین‌ها شوند، برنداشته‌ایم. در چنین میدانی و با حضور احزاب توانمند و جاافتاده، دور دور سخنوران هتاک برای اجرای وقیحانه‌ترین استند آپ‌ها نخواهدبود. چنین دستاوردی ارزش این را دارد که جامعه هزینه گزافی برای تحقق آن کنار بگذارد. اما در پایان، نمی‌توانم تأثر خودم را از یادآوری خاطره‌ای تلخ مخفی کنم: بعد از واقعه تلخ شهادت شهیدان سرافراز محمدعلی رجایی و محمدجواد باهنر که یادشان به خیر باد، حمید سبزواری شعری پرسوز و گداز به یاد این‌دو سرود، و در دو بیت از این شعر چنین گفت: روضه نمانَد به زاغ، ور همه با درد و داغ از صف مرغان باغ، نغمه‌گری می‌رود دامن دریای عشق، تا که صدف‌پرور است صیرفیان را چه باک! گر گهری می‌رود اینک گویی نغمه‌گران، گروهی از صف مرغان باغ رفته‌اند و گروهی فراموش شده، و خود را کنار کشیده‌اند، و به جای نغمه دلنشین مرغان باغ، از گوشه‌ای صدای زاغ به گوش می‌رسد. آیا دامن دریای عشق قدرت صدف‌پروری خود را از دست داده، که خزف‌ها و سنگریزه‌ها رو آمده‌اند؟ مباد که خون در دل لعل موج زند، از صدر نشستن و قدر دیدن خزف‌ها.



  • دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.
  • افزودن دیدگاه


JahanEghtesadNewsPaper

جستجو


  |