صادق جلائی- رنگ ها در بوم ها در سکوت عجیبی در هم تنیده می شد و اشکال عجیبی که هیچ شباهتی به طبیعت این روزهای حسن آباد نداشت شکل می گرفت . شکل های هندسی غریب و بعضا ترسناک .
سلام / نامه تو را خواندم .ببین حسن جان لطف کن برو ببین اونی که نشسته پای خاتون و داره می کشدش کیه ؟ تا جایی که می تونی ازش اطلاعات به دست بیار . برام خیلی مهمه . جبران می کنم . ضمنا ببین چیزی که داره می کشه چقدر شبیه به خاتونه ؟ اصلا شباهتی وجود داره ؟
سلام / همون که پشت فرمون نشسته بود حالا نشسته رو به روی خاتون . هیچی ازشون نمی شه درآورد . دو روز تموم پا پیش شدم . بچه ها رو فرستادم ، رقیه رو فرستادم . نشد که نشد . اما در مورد سوال دومت : کل چیزی که من دستگیرم شد یک سطح صاف سیاه که تهش یک نقطه ی سبز به زور دیده می شه . همش داره به سیاهی صفحه اضافه می کنه . انگار که یه جور مرض سیاه کردن داره . هی سیاه می کنه و انگار که راضی نمی شه و دوباره سیاه می کنه و دوباره راضی نمی شه . بعدش آخر هر روز که دیگه می خوان بساطشون رو جمع کنن یه ذره ، به اندازه ی نوک یه تار مو ، رنگ سبز می چکونه به مرکز صفحه . البته من که نقطه ی سبزی ندیدم . رقیه اینو گفت . خلاصه رقیه می گه تو نمی فهمی ، اینا دارن کارای بزرگی می کنن . ما نمی فهمیم ... .
این هم از معنی کاربزرگ : کاری که " ما نمی فهمیم" .