شنبه 01 اردیبهشت، 1403

کدخبر: 20435 16:44 1394/09/14
داستانک : بازگشت حسن آقا ...

داستانک : بازگشت حسن آقا ...

دسته‌بندی: بدون دسته‌بندی
داستانک : بازگشت حسن آقا ...

داستانک : بازگشت حسن آقا ...

دسته‌بندی: بدون دسته‌بندی

صادق جلائی - حسن آقا دارد می رود حسن آباد. دلش گرفته از این شهر، دلش گرفته از خودش. من می گویم: کی برمی گردی؟ حسن آقا می گوید: معلوم نیست. من می گویم : می ری پیش خاتون؟ او می گوید: معلوم نیست؟ من می گویم: بچه ها رو با خودت می بری؟ او می گوید :می برم ولی معلوم نیست برشون گردونم . من از تعجب شاخ در می آورم و او لبخند تلخی می زند و می گوید : من که گفتم همه چی موقتیه. من به خودم می گویم: این چرا این جوری شده ؟ شده مثل اون روزا : خشک و سبز. او با خودش می گوید : دیگه بسه. من می گویم : چیزی لازم نداری ؟ حسن آقا می گوید : مثلا چی ؟ من می گویم : پول یا هر چیزه دیگه ای و او می گوید : پولی لازم نیست همین که یه باک بنزین بزنم بسه. من می گویم: از اونور چی ؟ او می گوید : خدا بزرگه . چقدر خدای بعضی ها بزرگ است. خوشا به حال این همه خوش بختی . من می گویم : یه چیزی دارم بهت می دم بده خاتون او می گوید : باشه . من می گویم : به حسن آباد که رسیدی سلام ما رو برسون. او می گوید : اگه یادم موند چشم. نکته جالب این که همه این ها را با لهجه حسن آبادی به زبان آورد. لهجه خود خود خودش .


  • دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.
  • افزودن دیدگاه


JahanEghtesadNewsPaper

جستجو


  |