معمولاً بعد از برگزاری هر انتخابات، شادکامی ناشی از حضور مردم و یا موفق شدن گروه موردنظر در جلب حمایت مردم، موجب میشود توجه چندانی به بخش دیگری از مسأله نشود: آن گروهی که پای صندوق نیامدهاند. درست است که در همه انتخابات برگزارشده طی چندده سال گذشته، گستردگی حضور مردم و میل آنان به اظهارنظر و مشارکت سیاسی قابلتوجه بوده، اما بااینحال در هر مرحله بخشی از مردم با دلایلی مختلف پای صندوقهای رأی نیامدهاند. ممکن است گفتهشود، درصد بالای مشارکت و حضور مردم مسأله را حل میکند و جای ابهامی نمیماند که خواست و سلیقه سیاسی مردم چیست. طبعاً قاعده بازی این است که نتیجه برآمده از صندوق آرا مشروعیت مییابد و میتوان آن را معادل خواست و اراده مردمان دانست. بااینحال، وقتی به درصد مشارکت سیاسی و حضور مردم شریفمان در صحنه انتخابات توجه میکنم، احساس کسی را دارم که به معدنی که ذخایر ارزشمند آن برداشت شده و به پایان رسیده، میاندیشد و این که آیا میشد با استفاده از فنآوری بالاتر و سرمایهگذاری بیشتر، درصد بیشتری از این ماده معدنی ارزشمند را از دل خاک بیرون کشید؟ آیا فنآوری قدیمی و مدیریت ناکارآمد ما موجب کاهش بازدهی و درنتیجه رها کردن و از دست دادن بخشی از این ذخیره ارزشمند نشدهاست؟ نرخ مشارکت در انتخابات، یک شاخص مهم اسیت و هرچه بالاتر باشد، نشان از گسترش آگاهی اجتماعی و مسؤولیتپذیری و آمادگی جامعه برای توسعه همهجانبه دارد. پس چرا این نرخ به جای ۶۰درصد، ۷۵درصد، و حتی ۹۰درصد نباشد؟ این پاسخ که در بسیاری از کشورها نرخ مشارکت بسیار پایینتر است، قانعکننده نیست. ما درباره ایران و ایرانی صحبت میکنیم، نه سرزمینی دیگر و ملتی دیگر با ویژگیهای تاریخی و فرهنگی و شرایط سیاسی متفاوت. دلایل عدمحضور در میدان انتخابات در کشورها و جوامع مختلف متفاوت است. حتی ممکن است در یک جامعه نیز در طول زمان دلایل متفاوتی مطرح شده، و نقش ایفا کنند. بااینحال، در نگاهی کلی، دلایل و توجیهات مرتبط با عدمحضور در صحنه مشارکت اجتماعی را میتوان ذیل دو سرفصل کلان "کماهمیت دانستن" و "اعتراض" طبقهبندی کرد. گروهی از شهروندان اهمیت کمی برای انتخابات یا رأی خود قائل هستند و در نتیجه انگیزهای برای مشارکت پیدا نمیکنند. درست مثل این که فردی بهدنبال مقایسه قیمت یک کالای معین با فواید ناشی از خرید و مصرف آن، از خرید منصرف شده، و حاضر به پرداخت هزینه هرچند ناچیز برای خرید و تملک کالایی که از دید او کمارزش است، نباشد. فردی که با مراجعه به حوزه رأیگیری و با مشاهده صف طویل مردم، منصرف شده، و به خانه برمیگردد، میپندارد رأی دادن او تا این حد ارزش ندارد که مثلاً دو ساعت توی صف معطل شود. حتی فردی که گزینههای رقیب را مثل هم میپندارد، تصورش این خواهدبود که هر گزینه رأی بیاورد، برای او فرقی نمیکند، پس چرا باید وقت صرف این کار بکند. حتی اگر با هدف افزایش درصد مشارکت و نمایش حضور رفتهباشد، ممکن است با مشاهده انبوه مردم، حضور خود را بیفایده و بیتأثیر ببیند. همه این موارد از نوع "کماهمیت دانستن" شرکت در انتخابات هستند. گروه دیگری از شهروندان نیز ممکن است به دلیل نارضایتی، بهاصطلاح از صندوق انتخابات قهر کرده، و شرکت نکنند. اعتراض این افراد ممکن است به معنی بیاعتمادی به مسؤولان انتخابات، یا نبود گزینه مطلوب برای رأی دادن به دلیل رد صلاحیت نامزدهای موردنظر باشد. فردی که میپندارد تصمیم از "بالا" گرفته شده و پیشاپیش نتیجه معلوم است، یا فردی که گزینه مطلوب و موردنظر او در میدان رقابت انتخاباتی حضور ندارد، ممکن است به عنوان یک اقدام اعتراضی، از شرکت در انتخابات خودداری کند.(۱) بهطوریکه ملاحظه میشود، با قدری مسامحه میتوانیم تمام دلایل عدمرغبت به شرکت در انتخابات را ذیل یکی از دو سرفصل بالا قرار دهیم. به راستی سهم هریک از دو سرفصل به عنوان دلیل عدممشارکت و بهاصطلاح سکوت حدود ۴۰درصد از شهروندان چقدر است؟ و آیا میتوان با برنامهریزی و اصلاح برخی رویهها این سهم را کاهش داده، و موجبات افزایش درصد مشارکت در انتخابات بعدی را فراهم ساخت؟ عامل اول یعنی "کماهمیت دانستن انتخابات" هرچند شامل موارد متعدد میشود، اما درکل متأثر از میزان آموزش و فرهنگسازی در سطح جامعه است. به بیان دیگر، میتوان از طریق ارتباط رسانهای و آموزش هدفمند، بهتدریج این باور را در اذهان شهروندان پایدار ساخت که حتی درست بستن یک شیر آب و جلوگیری از هدر رفتن آب شرب هرچند به مقدار اندک، میتواند نقش مهمی در سرنوشت جامعه داشتهباشد. اندک تأملی در رفتار شهروندان نشان میدهد که در این عرصه نیاز به کار فرهنگی و آموزشی جدی داریم. عامل دوم یعنی اعتراض به رویهها بهویژه در شهرهای بزرگ نقش بیشتری در کاهش درصد مشارکت دارد. برخی رفتارهای نسنجیده مسؤولان امر شرایطی را فراهم میکند که گروهی از شهروندان به سرعت به این نتیجه برسند که نمیتوانند به صندوقهای رأی اعتماد کنند. پدیده "قهر با صندوق رأی" که طی سالیان گذشته بارها در سخنان مسؤولان عالیرتبه کشور و فعالان سیاسی تکرار شده، اشاره به این پدیده دارد. کاستن از تعداد و تنوع نامزدها، اتخاذ شیوهای بدون انعطاف در حوزه داوری و نظارت، اظهارنظرهای غیرمسؤولانه و برخی تندرویها، همه و همه دست به دست هم داده، و به گسترش جو بیاعتمادی و تردید کمک میکند. و به بیان دیگر شایعه بیتأثیر بودن مشارکت را باورپذیرتر میکند. بازنگری در قانون انتخابات و اصلاح و خانهتکانی کلی مقررات و رویههای انتخابات میتواند این سلاح برنده را از دست بدخواهان منطقهای و جهانی این سرزمین بگیرد، و با افزایش چشمگیر درصد مشارکت، تصویری حتی بسیار قابل احترامتر از وضع موجود از جامعه ایران امروز پیش چشم جهانیان بگذارد. حال بار دیگر به سؤال اصلیمان بازگردیم: سهم هریک از دو عامل در میزان عدممشارکت در انتخابات اخیر چیست؟ اگر بگوییم، نقش تعیینکننده متعلق به عامل اول یعنی بیتوجهی و کماهمیت دانستن است، باید مسؤولان و مقامات ذیربط به کمکاری و خطای بلندمدت خود اعتراف کنند که با این همه ابزار رسانهای و بودجه فرهنگی سرگیجهآور نتوانستهاند این نکته را به شهروندان بقبولانند که رأی تکتک آنان در تعیین سرنوشت جامعه تأثیر دارد. فکرش را بکنید. رئیس محترم دولت یازدهم روز انتخابات به مردم میگوید که رأی دادن آنان اهمیت دارد و اشکالی ندارد که بابت آن چند دقیقه وقت صرف کنند. تحلیل محتوای همین جمله ایشان نشاندهنده ضعف و نارسایی موجود در این عرصه است. طبعاً باید باقی بار عدمحضور ۴۰درصدی را بر دوش عامل دوم گذاشت. یعنی انتخاب شیوههای نادرست که موجب قهر شهروندان با صندوق میشود. خلاصه کنم. اگر مشارکت مردم در انتخابات اخیر به جای ۶۰درصد، ۸۵درصد نشد، و در تهران به ۵۰درصد نرسید، ربطی به تخریب لایه اوزون، و پدیده النینو ندارد. یا در عرصه آموزش کمکاری کردهایم، یا مواظب رفتارمان نبودهایم، و با برخی اقدامات نسنجیده خودمان را بهاصطلاح مجازالغیبه کردهایم و موجبات تیز شدن حربه دشمنان ایران را فراهم ساختهایم. و در هردو صورت باید به فکر اصلاح رویهها و بازنگری در موارد ضعف و ایرادات احتمالی باشیم. البته ممکن است این انتقاد به تحلیل فوق مطرح شود که علاوه بر دو سرفصل فوق، عامل دیگری هم در کاهش تمایل به مشارکت دخیل است. مثلاً گروهی از شهروندان صرفاً به دلیل گرفتاری که موقتاً یا برای دوره طولانی دچار آن میشوند، از جمله مسائل معیشتی، اصلاً زمانی برای صرف در عرصه انتخابات ندارند. روز انتخابات هم برای آنها روزی مثل بقیه روزهاست که باید با تمام توان به فکر حل گرفتاریهای خود باشند. البته در این حالت هم باز باید متولیان امر پاسخگو باشند که چرا درصد قابل اعتنایی از شهروندان آنچنان گرفتار دشواریهای معیشتی هستند که اصلاً کاری به انتخابات ندارند و حتی اگر بازار قابل اعتمادی باشد، علاقمند به فروش حق رأی خود هستند. به بیان دیگر مطرح کردن چنین عاملی هم متولیان امر را اتهام کمکاری مبرا نمیکند، و حتی به ضررشان تمام میشود! اینک با بستهشدن پرونده انتخابات شکوهمند هفتم اسفند، فرصتی پیش رو داریم تا با بازنگری قوانین، رویهها و مقررات مرتبط با انتخابات، به عنوان یک وظیفه بزرگ ملی و تاریخی، مقدمات افزایش چشمگیر مشارکت مردم در انتخابات بعدی در خرداد ۱۳۹۶ را فراهم آوریم. ------------------------------------- ۱ - البته تحت شرایطی فرد معترض هم ممکن است به این نتیجه برسد که باید رأی بدهد. بهترین مثال از تاریخ معاصر ایران برای این امر، انتخابات مجلس شانزدهم در پاییز سال ۱۳۲۸ است. مجلس پانزدهم به دلیل عدمتصویب قرارداد نفتی گس – گلشائیان موردغضب بود و دربار تلاش داشت تا با برگزاری انتخابات فرمایشی مجلسی تشکیل دهد که آن قرارداد را امضا کنند. برای این کار انتخابات با مدیریت عبدالحسین هژیر آغاز شد. سران نهضت ملی از جمله دکتر مصدق میدانستند که برنامه حکومت چیست. با این حال همه را دعوت به انتخابات میکردند، چون میدانستند با حضور گسترده ملت معترض، تخلف برای دربار پهلوی بسیار دشوار و پرهزینه خواهدشد. آن روزها حتی کار تا بدینجا پیش رفت که حسین مکی نماینده مجلس پانزدهم، از فراز گلدسته مسجد سپهسالار با فریاد مردم را به حضور در صحنه فراخواند که: "مردم بدانید دارند صندوقها را عوض میکنند."
-
دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.
-
افزودن دیدگاه