فیلم مردی برای تمام فصول ساخته فرد زینمان از شاهکارهای بیبدیل سینمای انگلستان است. این فیلم روایتی از پایان زندگانی سِرتوماس مور، مؤلف نامدار کتاب یوتوپیا است. یکی از عواملی که این فیلم را از لحاظ تأثیرگذاری بازیها و ظرافتهای تکنیکی به یک شاهکار تبدیل کردهاست، این است که بازیگران اصلی، از جمله پل اسکوفیلد بازیگر نقش سِرتوماس، پیش از آغاز ساخت فیلم، چندین سال نقشهای خود را روی صحنه تئاتر تمرین کردهاند. تئاتر مردی برای تمام فصول پس از سالهای متمادی اجرا بر روی صحنه عاقبت در سال ۱۹۶۶ به یک فیلم سینمایی تبدیل شد.
پادشاه انگلستان فرزندی ندارد و میخواهد همسرش را طلاق دهد و همسر دیگری اختیار کند. طبق قوانین وقت انگلستان که در منشور کبیر مندرج است، پادشاه برای طلاق و ازدواج مجدد باید از واتیکان اجازه بگیرد. اما اینهمه همزمان شدهاست با بروز اختلافات بین دربار انگلستان و کلیسای کاتولیک. ازاینرو پادشاه علاقهمند است که با مشروعیت بخشیدن به ازدواج مجدد خود، بدون جلبرضایت واتیکان، اعتبار کلیسا را زیر سؤال برده و از این موضوع برای تبدیل جایگاه خود به یک حاکم مطلقه بهرهبرداری کند.
به دستور پادشاه طوماری تهیه میشود و همه بزرگان و دولتمردان انگلستان با امضای این طومار بر مشروعیت ازدواج مجدد پادشاه صحه میگذارند. سِرتوماس به عنوان درستکارترین قاضی انگلستان شناخته میشود، مردی ادیب و متفکر که هرگز رشوه قبول نمیکند و از احترام عموم برخوردار است. منزلت اجتماعی او نه مرهون حمایت پادشاه که نتیجه درستکاری و عزت نفس خود اوست. ازاینرو امضای او پای این طومار از قدر و ارزشی ممتاز برخوردار است.
اما سِرتوماس تمکین نمیکند. او از امضای طومار سرباز میزند و همواره از وفاداری به ارزشها و حفظ حرمت کلیسا دم میزند. از آغاز داستان پیداست که عاقبت سِرتوماس جز مرگی تراژیک نخواهدبود. اما بیننده تیزبین از همان آغاز درمییابد که انگیزه سِرتوماس در پوییدن این راه منتهی به مرگ، هرچه باشد، اعتقاد به قداست کلیسای کاتولیک نیست.
در ابتدای فیلم میبینیم سِرتوماس در عمارت اربابی خود، در میان جمعی از مهمانان نشستهاست و گفتگویی آمیخته با هزل و شوخی در جریان است. همین گفتگوی دوستانه در آغاز فیلم پرده از بعضی اندیشههای سِرتوماس برمیدارد. مور نویسنده کتاب مشهور یوتوپیا (آرمانشهر) است، که در آن به توصیف جامعه آرمانی خود پرداختهاست. در جریان گفتگو یکی از مهمانان از افزایش موالید نامشروع در انگلستان شکوه میکند و به طعنه میگوید که از هر دو کودک نامشروع انگلیسی، یکی فرزند یک کشیش است! مهمان دیگری با اشاره به کتاب سِرتوماس میگوید: "لابد در یوتوپیا موالید نامشروع کمتر خواهندبود، چون در آنجا کشیشها درستکارترند." و سِرتوماس میافزاید: "و کمتر!". بنابراین بیننده از آغاز میداند که در آرمانشهرِ سِرتوماس حضور کشیشان در عرصه اجتماعی بسیار کمرنگ است و او اصولاً با کلیسای کاتولیک میانه خوبی ندارد. (البته روایت این فیلم چنین است اما واقعیت این است که مردم سرزمین خیالی یوتوپیا که سِرتوماس به توصیف آنها پرداختهاست، اگرچه خداپرستند اما اصلاً مسیحی نیستند و حتی نامی از واتیکان و زمامدارانش نشنیدهاند.)
سِرتوماس به کاهش جمعیت کشیشان امیدوارتر است تا اصلاح خلقیاتشان. این سؤال تا اواخر فیلم بیپاسخ میماند که اگر سِرتوماس به کلیسای کاتولیک بیاعتقاد است، پس چرا اینگونه به استقبال مرگ میشتابد، نصیحت دوستان مشفق را نادیده میگیرد، از مال و مقام دست میشوید، با دربار درگیر میشود و با طفره رفتن از امضای طومار چندان خود را آماج تیرهای بلا میکند که حتی قایقرانان از او روی میگردانند، و از رساندنش به خانه سر بازمیزنند.
شیوه سِرتوماس در مواجهه با درخواست پادشاه امتناع و سکوت است. او که یک قاضی و مردی بسیار زیرک و نکتهسنج است، همواره تلاش میکند که بهانهای به دست بدخواهان ندهد. اما همزمان با امتناع از امضای طومار، عدممشروعیت آن را به زبان بیزبانی فریاد میزند.
جلسه محاکمه سِرتوماس که به اعدام او میانجامد، یکی از قابلتوجهترین صحنههای فیلم است. وقتی که او را به تبلیغ علیه نظام سلطنتی و مخالفت با پادشاه متهم میکنند، میگوید: "من با عملم به کسی زیانی نرساندهام، سخنی که زیانآور باشد نگفتهام و حتی فکری زیانآور در سر ندارم. اگر این برای زنده نگهداشتن یک انسان کافی نیست پس من باید بمیرم." دادستان میگوید همه جهان میدانند که امتناع او از امضای طومار به سبب نامشروع دانستن ازدواج پادشاه است. سِرتوماس پاسخ میدهد: "جهان با ذکاوت خود داوری میکند، ولی داوری این دادگاه باید براساس شواهد و مدارک باشد!"
دادستان راست میگوید. اگر نه همه جهان، دستکم همه رعایای پادشاه خودکامه معنای امتناع سِرتوماس را میدانند، و این همان چیزیست که اصحاب قدرت را اینچنین خشمگین و به خون او تشنه ساختهاست. اما هرچه میگردند مدرکی پیدا نمیکنند که سِرتوماس حتی در خلوت اعتقاد خود را به زبان آوردهباشد. برای خودکامگان جز تمسک به دروغ چارهای نمیماند. آنها ریچارد ریچ شاگرد سِرتوماس را به محکمه احضار میکنند. او به دروغ شهادت میدهد که سِرتوماس در حضور او ازدواج پادشاه را نامشروع خواندهاست. سِرتوماس تکذیب میکند، اما بیفایده است. حکم نهایی از پیش صادر شدهاست. شاهد ضمن تلاش برای احتراز از تلاقی نگاهش با نگاه متهم، به سمت در خروجی میرود. سِرتوماس او را به جانب خود میخواند و از او میپرسد که نشانی که به گردن آویخته، چیست. دادستان به جای او پاسخ میدهد که ریچ بهتازگی به سمت دادستانی ولز منصوب شدهاست.
دفاعیه پایانی سِرتوماس در واقع دفاع از حاکمیت قانون و دادخواستی علیه سلطنت مطلقه است. او این بار صراحتاً ازدواج مجدد پادشاه بدون اجازه واتیکان را نامشروع میخواند، چون منشور کبیر و متن قسمنامه پادشاه بر ضرورت کسب اجازه از کلیسا در امر ازدواج صحه گذاشتهاند. سِرتوماس مخالفت میکند چون از دید او آنچه در شرف رخدادن است، نه پایان اقتدار پرمفسده کلیسا، بلکه آغاز اقتداری به مراتب فاسدتر و افسار گسیخته تر، یعنی اقتدار پادشاه مطلقه است. سِرتوماس طلیعه این آغاز شوم را در خانه خود دیدهاست، وقتی که پادشاهِ خودکامه با همراهان عالیرتبه اما سِفلهاش به خانه او آمدهبود تا او را سر عقل بیاورد! پادشاه هنگام پیادهشدن از قایق پایش در گل فرو میرود و لباس فاخرش آلوده میشود، همراهان عالیرتبه هم برای حفظ وقار ولینعمت خود همگی در گِل میپرند و همرنگ او میشوند!
امروز با گذشت چند قرن از محاکمه و اعدام سِرتوماس، خیلیها نام و شماره آن پادشاه مستبد را فراموش کردهاند، چرا که او مثل همه خودکامگان تاریخ بود. اما سِرتوماس اینگونه نیست، زیرا بعضی نامها روی سنگقبرها و سردر عمارتها جاودانه میشوند و بعضی دیگر در قلب انسانها.
-
دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.
-
افزودن دیدگاه