امیرحسین جلیلی-استراتژیست
نقدی تلخ و گزنده بر نظام آموزش عالی کشور که در برابر تحول مقاومت میکند!
سالهاست قلم فرسایی و سخن پراکنی میکنم و به اذعان همگان هرگز از کاستی ها و کژی ها سخن نگفته و همواره نگاه بر فضای پر لیوان، ولو به قدر قطره ای کردهام!
اما گاهی در مواجهه با مسائلی چنان سینه مملو از سوز میشود که دیگر توان مثبت بینی و مثبت نگاری از انسان سلب میشود!
چندی پیش در یک مناظره زنده رادیویی که معمولا با حضور فعالان اقتصادی در بخشهای مختلف، برگزار میشود شرکت داشتم؛ آن شب در میان جمع کارآفرینان یک نفر هم بهعنوان کارشناس کارآفرینی، از اساتید محترم دانشگاهی دعوت شده بودند.
سالها بود که از فضای دانشگاه فاصله گرفته بودم و از این که فرصتی پیش آمده بود تا از محضر استاد بهره بگیرم به وجد آمدم.
با خود گفتم امشب تعاملی سازنده و آموزنده با این عزیز خواهم داشت و نکتهها خواهم آموخت...
کلام حول محور کارآفرینان و بایستههای کارآفرینی منعقد شد و هرکس به نوبت از تجربیات و شهوداتش سخن میگفت تا آنکه نوبت به استاد رسید. همه بیصبرانه در انتظار افاضات بودیم تا جمعبندی علمی و خردگرایانهای از مباحث بکنند؛ ایشان در پاسخ با اضطراب در میان جزواتشان گشتند و بعد گویا که به کشفی ارشمیدسگونه رسیده باشند فرمودند:
بله، مطابق نظریه فلانی، کارآفرین کسی است که...
همه چند ثانیه مبهوت به هم نگاه کردیم و در دل گفتیم: خوب! اینکه مسلم است؛ ما خودمان هم همینطوری هستیم!! اما نقد و اعتراضی انجام نشد و احتمالا از ترس آنکه محکوم به بیسوادی نشویم، کسی صحبتی نکرد.
گردونه گردید و باز ابهام جدیدی عنوان شد بر مبنای دوراهی میان اشتغالزایی و سودمحوری کارآفرینان؛
باز همه منتظر شدیم تا استاد با آن کلام خردمندانه ما را از ابهام در آورند؛ اما ایشان باز در میان جزواتشان جستجو کردند و فرمودند: فلانی گفته کارآفرینی و اشتغالزایی ۶ تفاوت عمده دارند و ...
باز همه مبهوت به هم نگاه کردیم و مانند مردم کوچه و بازار در رژه لباس نوی امپراطور، کسی جرات اعتراض نداشت.
این جریان چند بار تکرار شد تا اینکه دیگر خون من بجوش آمد و مثل آن پسربچه داستان مذکور، بناگاه ندا سر دادم که: آنک آنک خلایق، پادشاه عریان است...!
همهمهای در گرفت و ... باقی ماجرا.
از آن شب غم عجیبی مرا در بر گرفته است!
حسرت میخورم که جوانان برومند این مرز پرگهر را با چه امید بدست دانشگاهی میسپاریم که استادش بدون جزوه حرفی برای گفتن ندارد؟
چرا سالها عمر و وقت گرانمایه جوانان را در چرخههای باطل و بیهوده تئوریهای تاریخ مصرف گذشته وارداتی تلف میکنیم؟
براستی بر اساس کدام کارنامه قابل قبول نظام آموزشی، هنوز جوانان را به دانشگاه میفرستیم؟
دانشگاهها از بیست سال پیش که زمان دانشجویی ما بود تا امروز که جهان و جوان بارها تغییر و تحول کردهاند ، چه تغییری کرده است؟
آیا منابع و ماخذ آن بهروز رسانی و بومیسازی شده است؟ آیا فاکتورهای مهمی هم چون «بصیرت»، «منافع ملی» و «هویت» در آن لحاظ شدهاند؟
آیا بر اساس کدام متد مترقی، انتظار تولید نسلی توسعه یافته از این نظام سترون پوسیده داریم؟
آیا وقت آن نرسیده است که چشمها را بگشاییم و میلیونها جوان دانش آموخته بیکار و فاقد مهارت و فاقد انگیزه را ببینیم که هر کدام میتوانستند و کاش هنوز هم بتوانند جایگزینی برای اقتصاد ثروت فروش ایران بسازند؟
براستی گناه این اسراف و تبذیر و ثروتسوزی را چه کسی بر گردن میگیرد؟
آیا این اساتید تئوریدان تئوری خواه میراثداران لایقی برای سرداران و فرماندهان دفاع مقدس هستند که در نوک پیکان نبرد، هماره در خطر و جسارت، پیشرُو و پیشقدم جوانتر ها بودند و با این رویکرد تاریخ را به احترام و کرنش واداشتند؟
سخن به درازا کشید و هنوز قطرهای از دریای این درد مشترک ، فریاد نشده است.
شاید زمان آن رسیده است که برای تحول در نظام آموزش، منتظر بخشنامه و قانون نباشیم و هر کس از دلسوزان این خاک، در هر جایگاه و هر توان، برای تغییر به تکلیف ملی، انسانی و شرعی خود عمل نماید.
امیدوارم روزی را به چشم ببینم که دانشگاههای کشورم، کارآفرینان را هدایت میکنند نه مطالعه!
آمین یا رب العالمین