پنج شنبه 06 اردیبهشت، 1403

کدخبر: 31782 18:19 1395/02/14
معلم فداکار سیستانی از زبان نزدیکانش :  قصه تلخ مدرسه‌های خشت و گِلی

معلم فداکار سیستانی از زبان نزدیکانش : قصه تلخ مدرسه‌های خشت و گِلی

دسته‌بندی: بدون دسته‌بندی
معلم فداکار سیستانی از زبان نزدیکانش :  قصه تلخ مدرسه‌های خشت و گِلی

معلم فداکار سیستانی از زبان نزدیکانش : قصه تلخ مدرسه‌های خشت و گِلی

دسته‌بندی: بدون دسته‌بندی

آرام راه می‌رود و وقتی به من می‌رسد لبخندی عمیق بر چهره‌اش نقش می‌بندد، لبخندی که تلخی‌اش تا ساعت‌ها رهایم نمی‌کند. همسر معلمی که سه هفته پیش نامش با فداکاری برای چند دانش آموز بر سر زبان‌ها افتاد، اکنون روبرویم نشسته و چندان اهل حرف زدن نیست. به گزارش ایسنا، خانم "شهنوازی" که به دعوت یک موسسه خیریه برای درمان بیماری قلبی دختر کوچکش به تهران آمده، نگران حال دخترش است. می‌گوید همسرم «حمیدرضا گنگوزهی» چندماهی بود که برای تدریس در مدرسه‌ای در روستای نوکجو هر هفته مسافت ۳۰۰ کیلومتری از خاش را طی می‌کرد و ما او را کم می‌دیدیم. گذران زندگی مشکل بود و چاره‌ای نداشتیم، ناراحتی قلبی دخترم هم قرار از ما گرفته بود. او در صحبت‌هایش اشاره‌ای به دیدار وزیر آموزش و پرورش پس از فوت همسرش دارد و می‌گوید: آقای فانی به من قول داد در آموزش و پرورش استخدامم کند تا بتوانم دخترانم را بزرگ کنم. عبدالغفور شهنوازی، همکار معلم فداکار و برادر مرحوم گنگوزهی در ادامه با ما همراه می‌شود و هر دو به مشکلات منطقه‌ای که در آن زندگی می‌کنند هم نقبی می‌زنند و راوی دردهای مردمان دیارشان می‌شوند. ماجرای حمیدرضا را دیگر همه می‌دانند؛ زنگ تفریح بود؛ بچه‌ها در حیاط مدرسه بازی می‌کردند. دیوارکاهگلی سست بود. باد بود، طوفان آمد. دومعلم به سمت بچه‌ها دویدند، دیوار آوار شد و حمیدرضا به بیمارستان نرسید. او هفت ماه بود معلم شده بود و همزمان با تحصیل، برای گذران زندگی در مغازه‌های خیاطی کار می‌کرد. برادر معلم فداکار از او بیشتر برایمان می‌گوید: ما چهار برادر و هشت خواهریم. حمیدرضا سومین برادرم بود و ۲۷ سال سن داشت. برادرم ۳۵۰ کیلومتر مسیر را در بدترین شرایط و در جاده‌های خراب در نقطه صفر مرزی برای خدمت طی می‌کرد و خدا می‌داند که هدفش فی سبیل الله و کسب روزی حلال بود. من ۱۴ سال است معلم‌ام و و مشوق اصلی حمیدرضا بودم. او ادامه می‌دهد: تا همین امروز این حرف روی دلم مانده است. ای کاش برادرم از حقوقش یک هزار تومانی خرج می کرد. او نه حقوق گرفته بود و نه پاداشی. ای کاش حمیدرضا طعم حقوقش را می‌چشید. گنگوزهی به وضعیت نامناسب مدارس این استان اشاره می‌کند و می‌گوید: از مسئولان می‌خواهیم تا به وضعیت مردم رسیدگی کنند. وجود مدارس خشت و گلی تنها بخشی از مشکلات ماست. مدارسی را داریم که گلی هستند و دیوارهایشان ترک برداشته است و ممکن است روزی معلم یا دانش آموز دیگری به سرنوشت برادرم دچار شوند. عبدالغفور شهنوازی همان معلمی است که به همراه حمیدرضا برای نجات دانش آموزان به سمت دیوار کنار مدرسه رفت و بدنش دچار جراحت شد، معلمی که می‌گوید «وقتی دیدیم دیوار در حال لرزیدن است و ممکن است بر سر بچه ها بریزد سریع به آن سمت دویدیم تا دانش آموزانمان را نجات دهیم، ما غیرت داریم و غیرتمان اجازه نمی‌داد برای بچه‌ها اتفاقی بیفتد.» او حالا دوست دارد قصه فداکاری همکارش در کتاب‌های درسی بیاید و کسی فراموش نکند او چگونه از جان خود گذشته تا کودکانی اجازه حیات داشته باشند. شهنوازی می‌گوید: در مدرسه‌ سه کلاسه‌ای که تدریس می‌کنم ۵۳ دانش آموز ابتدایی و ۱۳ دانش آموز راهنمایی داریم. او چهارسال سابقه تدریس دارد و می‌گوید: دوسال سرباز معلم بودم و دوسال به عنوان نیروی خرید خدماتی تدریس کردم. در دوره سربازی ۳۶۰ هزار تومان و پس از آن چهار صد و خرده ای دریافتی داشتم. اکنون سرباز معلم ها بیشتر دریافت می کنند و حقوقشان به ۶۰۰ هزار تومان‌می‌رسد. وی ادامه می‌دهد: چندماه است حقوق خود را دریافت نکرده‌ام و شرایط سخت شده است با این حال وزیر آموزش و پرورش که به خاش سفر کرده بود قولی برای بهبود اوضاع نداد. از او می‌پرسم چرا تصمیم گرفته معلم شود؟ که در پاسخ می‌گوید: چاره‌ای نداریم، کار نیست. مدرک گرفته‌ایم و بیکار. لیسانس دارم و دانشجوی فوق لیسانس در رشته ادبیات فارسی هستم و برای تدریس ۳۵۰ تا ۳۷۰ کیلومتر مسافت محل سکونت تا مدرسه را با وسیله شخصی هر هفته یکبار طی می‌کنم. شهنوازی با بیان اینکه در این منطقه خشک و کویری، سفره‌های آب زیرزمینی فراوان‌اند اما هوا به شدت گرم و به اصطلاح خرماپزان است می‌گوید: با این حال هیچ امکانات سرمایشی و گرمایشی در مدرسه نداریم.   وی می‌افزاید: از سوی دیگر با کمبود شدید نیروی انسانی مواجهیم و کسی به مناطق دور و مرزی نمی‌رود. مدارس گلی زیاد هستند و مقاومتی ندارند. گل‌ها ترک برداشته‌اند و معلم‌ها در چنین شرایطی شب ها در مدارس ناایمن می‌خوابند. زندگی آنجا سخت است و باید بیایید از نزدیک همه چیز را لمس کنید. حالا سه هفته از ماجرای یک «فداکاری» گذشته است، قصه‌ای که نباید فراموش شود. حمیدرضا گنگوزهی رفته است و دیگر رنج راه بر جان نمی‌خرد تا به مدرسه برسد. حمیدرضاهای بسیاری اما هنوز زنده‌اند و چشم بر تمام مشکلات بسته‌اند.  


  • دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.
  • افزودن دیدگاه


JahanEghtesadNewsPaper

جستجو


  |